part 7

898 156 17
                                    

متن چک نشده

متن چک نشده

ماشین تو سکوت بود و تهیونگ به بارونی که تازه شروع شده بود نگاه می‌کرد با یاد آوری کارتی که صبح دید با کشیدن آهی سرشو به پنجره تکیه داد بغض دوباره سراغش اومد

کوک از آینه بهش نگاهی انداخت با تعجب چند بار پلک زد فکر کرد شاید اشتباه میبینه چشم های پسر اشکی شده بود حاضر بود قسم بخوره چند ثانیه به گریه کردنش نمونده بود اما چرا؟این پسر حتی تو ختم مادرش ناراحتم نبود

سرشو تکون داد و رو رانندگیش تمرکز کرد این پسر بیش از حد عجیب بود شاید بعد ها بتونه بیشتر دلیل رفتار هاشو بفهمه

وقتی به عمارت رسیدن قبل از اینکه ته پیاده شه کوک با جدیت از آینه با سردی خطاب بهش لب زد

_نمیدونم چه رابطه مزخرفی با اون پدر آشغالت داشتی یا چه مشکلی با عمه...فقط اینو خوب تو گوشت فرو کن بچه جون زندگی فاکی قبلیت ربطی به پدر من نداره و بهتره بدونی اگه بخوای کوچیکترین بی حرمتی به پدرم کنی

با پوزخند و لحنی فریز کننده ادامه داد

_به روح مادرم قسم میخورم... گردنتو میشکنم

تهیونگ دستگیره در رو تا مرز خورد شدن تو دستش فشار داد چی باید میگفت؟خوب فعلا جایی جز اینجا رو نداشت پس باید فعلا باید تحمل می‌کرد هر چی باشه این خونه فاکی مثل یه دژ بود پس در حالی که دندوناشو تا حد خورد شدن بهم فشار میداد با چشمایی خون گرفته به کوک زل زد بعد از مکثی با نفرت نگاهشو از چشمای سرد کوک گرفت و پیاده شد با حرصی بی انتها به سمت در ورودی رفت و حتی قطرات تند بارونی که مثل شلاق تو صورتش میخوردن رو حس نمی‌کرد


شاید نباید باهاش اینطوری حرف می‌زد ولی این بچه واقعا بی ادب بود بی توجه به عذاب وجدان کمی که گرفته بود پیاده شد و به داخل رفت

Writer pov

جئون رو کاناپه نشسته بود و در حالی که چایی رو می‌خورد و با جونگمین صحبت می‌کرد متوجه ورود پسر خواهرش که کمی سر و صورتش زیر بارون خیس شده بود

بعد از تماس یونگی با عمارت به خاطر پسر پایین اومده بود تا ببینتش

تهیونگ کمی به سمت کاناپه اشون که تو وسط های سالن بود حرکت کرد و متوقف شد

جئون با لبخند مهربونی بلند شد و بقیه راه تا تهیونگ رو طی کرد وقتی به سمت ته رسید کوک تازه وارد عمارت شده بود با لبخندی به سمت پدرش رفت و پشت تهیونگ ایستاد

جونگمین پشت پدرش با لبخندی عمیق و دوست داشتنی به تهیونگ نگاه می‌کرد

جئون ترسید تا آغوشش برای پسر باز کنه پس با دستش صورت و سر تهیونگ رو نوازش کرد اما تهیونگ بی حس و با نگاهی خالی بهش زل زده بود و البته کمی کلافه که باعث شد جئون دستش رو با ناراحتی عقب بیاره

IMPOSED  FAMILYUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum