last part

1.1K 129 190
                                    

اهم اهم سلام و این آخرین پارت فصل یک هستش و برای خبر از فصل دوم نوشته ها و پرحرفی های آخر پارت رو بخونین و حداقل توی پارت آخر برام کامنت بزارین و استریم برای تهیونگ توی یوتیوب فراموش نکنید

متن چک نشده

Jk pov

قدم های خسته اش رو روی زمینِ حیاط عمارتش که با ترکیب و تلفیق سنگ و چمن دیزاینی خاص رو به ارمغان گذاشته بود برمی‌داشت.....در حالی که دست هاش توی جیب های گرم پالتوش جا خوش کرده بودن صورت کلافه و جدیش با صدای داده هایی که از داخل عمارت میومد پر از اخم شد.....با نزدیک شدن به دره ورودی و بیشتر شدنه صدا ها و به خصوص به خاطر فریاد های تهیونگ ابرویی بالا داد....چه اتفاقی افتاده بود؟!

بی توجه به تعظیم نگهبان ها سریعتر راه رفت و با باز شدن دره ورودی توسط دربان همزمان با داخل شدنش گلدونی بزرگ و چینی به دیوارهِ کناریه درب کوبیده و تیکه تیکه شد

با حس ترکیدگی و پخش شدن تکه های ظرف و صدای مهیبش اونم در فاصله ی نزدیک به گوشش با فکی قفل شده چشم هاشو بست تا به خودش مسلط باشه.....صداهای اطرافش به آرومی شروع به بلند شدن کردن و توی گوشش پیچیدن.....اولین صدا صدایِ هیونا بود

_هههیح....عمو

با شنیدن صدایی که به شدت ازش متنفر بود به آرومی چشم های خون گرفته و خستش رو باز کرد.....با  چرخوندنِ مردمک های وحشیش توی سالن بهم ریخته ی عمارت چشم هاش صورتِ پر از حرص و بهم ریخته ی تهیونگ رو که سعی می‌کرد لرزش های دست هاشو پنهون کنه شکار کرد

دست هاشو از جیبِ پالتوی پشمیش بیرون آورد و با  دادن نگاه عصبیش به این وو که نزدیک به تهیونگ ایستاده بود جلوتر رفت و با لحنی جدی پرسید

_چه خبره اینجا این وو

این وو که از دعوای دوقلو ها و تهیونگ عصبی و بی‌حوصله بودلب هاش رو برای پیدا کردن کلماتی  مناسب از هم فاصله داد تا مبادا حرفی بزنه که به ضرر تهیونگ باشه که در این بین صدای هیون وو مانع حرف زدنش شد و با اخم به سمت برادر عوضیش برگشت

_پدرمون قراره توی بیمارستان بستری باشه و مادرمون هم گوشیش رو جواب نمیده و غیبش زده عمو ما هم....

با عصبانیت محکم پلکی زد و با صدایی بلند با چشم هایی که قادر به پاره کردن هیون وو بودن بلندغرید

_من از تو پرسیدم؟

هیون وو با دیدن چهره ی عموش با دهنی که برای ادامه ی حرف زدنش خشک شد سریع به خواهرش نگاه کرد تا چیزی بگه اما هیونا در اوج سیاست با سری پایین و در سکوت حرفی نزد....با دیدن رفتاره خواهرش سرش رو به نشونه ی تاسف پایین انداخت و زیرِنگاه وحشی و عصبیِ جونگ کوک معذرت خواهی کرد

_معذرت میخوام

این وو با تردید به نگاه جونگ کوک که دوباره روی صورت خودش قرار گرفت لبخندی مضطرب زد و به آرومی توضیح داد

IMPOSED  FAMILYWhere stories live. Discover now