part 17

1K 138 78
                                    

متن چک نشده

نکته مهم:لطف کنید حتما به نوشته های آخر پارت در مورد زمان آپ توجه کنید🙏





Writer pov

به آرومی به سمت میزِ بزرگِ غذا خوری قدم برمی‌داشت و دستش رو روی شکمش که خالی بود و به شدت از گرسنگی درد میکرد می‌کشید



با رسیدنش به میز چشمی برای کوک که تو صندلی نشسته بود و بی حس بهش خیره بود چرخوند و صندلی ای که چند تا با کوک فاصله داشت رو عقب کشید تا بشینه اما صدایه ضربه های انگشت های کوک رو میز باعث شد نگاهشو به کوک بده

کوک یکی از دستاشو که مشت کرده بود به کناره شقیقش تکیه داده بود و با انگشت های دیت راستش که جمعشون کرده بود محکم به میز ضربه زد و با لحنی که کاملا جدی بود با چشم به صندلی کنارش اشاره کرد

_اینجا...کنارم میشینی

با چشمایی که کمی گرد شده و کمی مردد بود و لب هایی که با کیوتی کمی آویزون شده بود به چشم های جونگ کوک که به شدت جدی حرفشو زده بود زل زد

نگاهشو برای لحظه ای از کوک گرفت و به دو خدمتکار که یک نفرشون نزدیک به کوک و اون یکی با فاصله بیشتری کنار میز ایستاده بود نگاهی گذرا کرد و صندلی رو سره جاش برگردوند و به سمت صندلی سمت راست کوک رفت قبل از اینکه دستش به صندلی برسه خدمتکاری که نزدیک جونگ کوک ایستاده بود صندلی رو براش عقب کشید تا بشینه...با حالتی موذب به دختر نگاه می‌کرد...واقعا این همه تشریفات داشت خفه اش می‌کرد....چه خوب که خونه داییش اینطوری نبود

با تعظیمی کوچیک و نگاهی مهربون از دختر تشکر کرد

+ممنونم

دختری که سمت دیگه میز بود به آرومی در حال کشیدن سوپ تو ظرف بود

از این همه حسه برده داریه پولدارا متنفر بود با حرص با انگشتای دستش ور می‌رفت و لبشو میجویید و به میز نگاه می‌کرد بعد از چند ثانیه نگاهشو از میز به کوک داد

با تمسخر آمیز ترین حالتی که میشد رو به کوک کرد که مشغول خوردن بود بلند لب زد

+واقعا خنده داره چطوری وقتی دو نفر به خاطر غذا کشیدن برای تو سرپا واستادن میتونی اینقدر بیخیال غذا بخوری

با چشمایی که بعد از تموم شدن جملش کاملا انزجار از توش پیدا بود به جونگ کوک خیره شد و سعی کرد به بوی استیک مورده علاقش که فضا رو پر کرده بود بی اهمیت باشه



چرا فکر کرده بود قراره این بچه آروم و بدون دردسر شام بخوره....چنگالی که تو دستش بود رو کنار گذاشت و لیوان آب رو برداشت و بعد از خوردنش به چهره تهیونگ که تو تخس ترین حالت بود با حالتی تاریک خیره شد و با صورتی که نمیدونست قراره تا چند دقیقه آینده تو حالت خونسرد حفظش کنه با صدایی کنترل شده جوابش رو داد

IMPOSED  FAMILYOnde histórias criam vida. Descubra agora