part 26

960 106 74
                                    

متن چک نشده

Writer pov

به حرف ها و گزارش های کم یونگی بدون تمرکز گوش میداد....هرچند به چشمای یونگی خیره بود و تظاهر به شنیدن می‌کرد اما تموم فکرش مشوش بود و مثل همیشه قسمتی بزرگ ازمغزش مشغول تهیونگ بود

با تموم شدن حرف های یونگی نگاهشو به سوبین داد تا اول حرفاش رو با سوبین بزنه و مرد رو مرخص کنه چون امروز به شدت زحمت کشیده بود و خسته بود

_سوبین اگه حرفی نداری بهتره بری چشم های قرمزت خبر از خستگیه بی انتهات میدن

مرد با شنیدن حرف جونگ کوک لبخندی خسته زد....سوبین خواست ماجرایی که مربوط به تهیونگ میشد رو توضیح بده اما از صمیم قلب احساس استرس می‌کرد

کمی زانوش رو تکون داد و مردد بدون قطع کردن نگاهش با نگاه جونگ کوک در حضور یونگی حرفش رو زد

_متاسفم که دارم دیر این موضوع رو بهتون میگم رئیس ولی قبل از رفتن باید ازش مطلع شین چون میخواستم صبح بهتون بگم اما همونطور که میدونید وضعیت مناسب نبود

جونگ کوک با دستی که روی تکیه گاه صندلیش ضرب گرفته بود آروم سرش رو تکون داد تا به مرد اطمینان بده که حرفشو بزنه

_بگو سوبین می‌شنوم

سوبین با لحنی مضطرب شروع به توضیح دادن کرد و به صورت طبیعی و بی حس جونگ کوک خیره موند تا با تسلط حرفش رو بزنه

_دیروز که حال تهیونگ توی مدرسه بد شد بقیه کلاسش توی مدرسه رو بی اجازه رها کرد و...و به جایی رفت که تا حالا حتی برای یه بار هم محافظ ها رفتنش رو به اون مکان گزارش نداده بودن ک.....

چشم های تاریک شده و صورت منقبض شده جونگ کوک باعث از دست دادن تمرکزش شده بود اما بهتر بود ادامه می‌داد

_اون به یه بار توی سطح متوسط شهر رفته بود اون بار زیاد معروف نیست که بخواین به اسم بشناسینش برای....

_برای چی رفته اونجا

با غرش میخکوب کننده رئیسش پلکی از ترس زد و با شرمندگی جواب داد

_به افرادم سپردم تا کامل تحقیق کنن و فردا صبح می‌فهمیم چرا به اونجا رفته قربان از این بابت خیالم راحته که کارشون رو درست انجام میدن پس آرامش خودتون رو حفظ کنید

صدای یونگی باعث شد چشم های عصبی جونگ کوک و ترسیده مشاورش به سمتش برگرده

_با توجه به بد بودن حالش حتما رفته تا روی اعصابش کار کنه پس نیازی به این گاردت نیست کوک

جونگ کوک بی‌حوصله گردنش رو به چپ و راست تکون داد تا کمی از گرفتگیه گردنش کم کنه و همزمان سعی کرد نفس هایی که تند شده بود رو آروم کنه یونگی درست میگفت فقط باید تا صبح صبر میکرد با صدایی پر خش و خسته نگاه خسته ترش رو به سوبین داد

IMPOSED  FAMILYWhere stories live. Discover now