part 25

916 114 90
                                    

به درخواست عزیزی دو روز زودتر آپ شد

Jk pov

با حرص به سمت قسمتی از سالن طبقه اول که بار کوچیکی در اونجا قرار داشت قدم هایی عصبی بر می‌داشت و دست هایی که از عصبانیت رگ هاش متورم شده بود رو مشت کرده بود

با وارد شدن به محوطه بار خونگیش سمت قویترین اسکاچش رفت و در عین ناباوری بطری رو سر کشید هرچند به خاطر تند و سنگین بودن مشروب با شدت و به دفعات زیاد سرش رو از بطری جدا می‌کرد و توی نورپردازی تاریک بار نفس هایی تیز و عصبی می‌کشید در حالی که صورت سفیدش از مشروب خیس شده بود

به سمت کشویی از کانتر رفت و کیسه ای ضخیم که حاوی پوردی سفید بود رو بیرون کشید

با باز کردن کیسه وسایل هایی که کنارش بود رو با خشونت روی میز ریخت

مقداری از پودر سفید رو روی سطح سنگی و مشکی ریخت و با کیت به چند تا از لاین هایی که میخواست تقسیمش کرد

با نفس های سنگینی که می‌کشید به پودر ها و کیتی که از طلا بود و بین انگشت های استخونی و سفیدش خودنمایی می‌کرد خیره بود و با کشیدن کیت ردی پودر ها و پخش کردنشون با حوصله به شکل خط هایی مرتب تقسیمشون کرد

یه طرف بینیش رو گرفت و با یاد آوری اینکه تهیونگ با اینهمه مراقبت هایی که ازش میکنه تونسته بود برای رفتن اقدامی انجام بده تموم سینش و مغزش به آتیش کشیده شد و یک نفس لاینی از پودر رو وارد بینیش کرد

به خاطر زمان زیادی که از مصرف های گاه گاهش گذشته بود چشم هاش رو محکم بست و با دست بینیش رو محکم ماساژ میداد

با باز کردن چشم های قرمزش بی وقفه صورت گریون و جمله آخره تهیونگ توی سرش تکرار میشد

به انعکاس خودش توی دیوار های آینه کاری شده روبروش خیره بود و شاهد هاله ای از اشک که روی چشم هاش نشست‌ شد و در حالی که دست لرزونش رو سمت قلبش می‌برد تا با کمی ماساژ دادن از دردش کم کنه با لحنی متاسف و راضی کننده زمزمه کرد

_مجبور بودی کوک اگه پرتش نمیکردی بیرون بهش صدمه میزدی

اما صدایی که سرزنشش می‌کرد توی مغزش خاموش نمیشد....با حرص دستاشو به سمت گیجگاهش برد و سرش رو با هر دو دستاش گرفت و در حین تکون دادن به طرفین با صدایی که الان ترسناک شده بود فریاد هایی کر کننده زد

_نه نه نه

و به سمت گلس های مختلف که با دیزاینی خاص طراحی شده بود هجوم برد و همه ی ظرف ها رو به سمت زمین می‌کوبید

با چهره ای ترسناک بی توجه به اینکه به احتمال زیاد صدمه میبینه بعد از ظرف ها به سمت قفسه مشروب ها هجوم برد و با کوبیدن مشتش به کناره قفسه ها با دست دیگه اش سعی می‌کرد تموم شیشه ها رو بشکنه تا شاید از آشفتگی درونش کم شه

IMPOSED  FAMILYWhere stories live. Discover now