part 9

814 145 7
                                    

متن چک نشده

Jeon pov

با لبخند از اتاقش اومد بیرون تا به سمت اتاق تهیونگ بره،میخواست خودش امروز بیدارش کنه

از پله ها بالا رفت و به سمت اتاق که تو طبقه سوم بود حرکت کرد انگار این بچه میخواست کمی از همه دور باشه هیچ اتاقی تو طبقه سوم برای اعضا خونواده نبود و طبقه سوم به طور کامل اتاق هاش خالی بودن
آخرین راهرو رو به سمت راست چرخید با دیدن خدمتکار که جلوتر از خودش به سمت در حرکت می‌کرد سریع با صدای نسبتا بلندی صداش زد
×جی لینا...صبر کن

دختر با نگاهی عجیب به جئون نگاه کرد جئون چندین سال بود که به طبقه سوم نیومده بود اما این مهم نبود مسئله ای که براش عجیب بود این بود چرا با بیماری قلبی و پیوندی که انجام داده بود این همه به قلبش فشار آورده بود و پله ها رو بدون آسانسور اومده بود بالا

نگاهی مهربون به دختر انداخت

×میتونی بری....خودم بیدارش میکنم

جی لینا با لبخند سری تکون داد و از کنار جئون رد شد

سانگمین به سمت در رفت به آرومی دستگیره رو پایین کشید و درو باز کرد وارد اتاق شد و به سمت تخت حرکت کرد

کنار تخت ایستاد و به جسمی که مثل گلوله کاموا مچاله شده بود نگاه کرد بادقت به صورت غرق در خوابش نگاه کرد و به آرومی تو قسمت خالی تخت نشست و خودشو به پسر نزدیکتر کرد و خم شد تا بوسه ای به صورتش بزنه بعد از بوسه با لبخند به اجزای صورت پسر تنها خواهرش نگاه کرد خواهری که اگه جواب پیام ها و تلفن هاشو میداد و یا تو این یه ماه که چندین بار درخواست دیدنشو داشت رو به خاطر کینه بی پاسخ نذاشته بود الان خواهرش و پسر خواهرش با هم اینجا پیشش بودن واقعا در حقش ظلم کرده بود و هرگز به خاطر خواهرش خودشو نمیبخشید

اشکی که گوشه چشماش جمع شده بود رو با دستاش پاک کرد افسوس فایده ای نداشت باید تمام خودشو وقف تهیونگ می‌کرد اینطوری بی شک سورا هم خوشحال بود با لبخندی خودشو بیشتر رو تخت کنار تهیونگ جا داد و شروع به نوازش موهاش کرد و تار هایی که تو صورتش بودن رو کنار میزد و با لحنی شیرین در گوشش به آرومی زمزمه کرد

×ته ته ..نمیخوای بیدار شی..ته ته ای..پسرم

تهیونگ با شنیدن تلفظ جدید و قشنگی از اسمش با لبخندی سریع چشماشو باز کرد و به داییش که سرشو تو بغل گرفته بود و بهش نگاه می‌کرد با لبخندی پهن خیره شد

چرا این دفعه بیدار شدنش توسط کسی عصبیش نکرده بود؟؟؟؟

معلومه چون تنها کسی که جدیدا دوسش داشت بیدارش کرده بود

×ته ته ام بیدار شد پس

چشمای تهیونگ با شکلی قلبی به سانگمین نگاه کرد چرا این مرد طوری رفتار میکرد انگار کسی جز تهیونگ تو دنیا مهم نیست

IMPOSED  FAMILYWhere stories live. Discover now