این اولین فیک منه پس زیاد حرفه ای نیستم سو زیاد بهم سخت نگیرید ولی لطفا اشکال هامو بگین🩵🩷
متن چک نشده
Writer pov
با بی میلی با غذاش بازی میکرد و هر از گاهی با چاپ استیکش قسمتی از گوشت های گریل شده که با سبزیجات مخلوط شده بود رو توی دهنش میزاشت و با تنبلی میخورد
جونگ کوک بر خلاف تهیونگ با اشتهایی عالی از تموم غذا ها تست میکرد و انگار امشب واقعا معده اش ظرفیت بالایی داشت...میدونست بی اشتهایی تهیونگ برای چیه پس سعی کرد بی اهمیت بهش غذاشو بخوره و فعلا به خاطر موضوع ارثیه فقط یه امشب رو کاریش نداشته باشه
با صدای تهیونگ که بدون نگاه کردن بهش حرف زد با حالتی جدی و اخمی ریز به تهیونگ نگاه کرد
+من فردا شب تولد دعوت شدم و حتما باید برم چون تولده دوستمه و مهم تر از اون نمیدونم ساعت چند برمیگردم
اخم جونگ کوک با صدای دلخور و لحن سردش بیشتر شد
_نمیتونی بری.....بهتره بهش بگی نمیتونی بری
با خونسردی جملش رو خیره به چشم های تهیونگ که الان کاملا از عصبانیت گشاد شده بود زد و لیوان آب رو برداشت و سر کشید
تهیونگ با صدایی که کمی بلند شده بود بیشتر به سمت جونگ کوک چرخید و با لحنی تمسخر آمیز و نا باور گفت
+مگه من دارم ازت اجازه میگیرم که میگی نه دارم میگم میخوام برم و این جمله خبری بود نه سوالی
جونگ کوک زبونی روی دندون های خرگوشی جلوش کشید و کلافه چشم هاشو باز و بسته کرد و با حرص لب زد
_تهیونگ فقط یه بار دیگه میگم تو حق رفتن به این تولد و هیچ جای دیگه رو بدون اجازه من نداری چون محض رضای خدا من قیم توام یا اینم نمیفهمی
تهیونگ سریع بلند خندید و با لحنی کاملا طعنه وار به چشمای تاریک و براق کوک نگاه کرد
+وقتی اموالمو به فاک میدادی قیمم نبودی
جونگ کوک کلافه دستش رو توی موهاش کشید و با صورتی که به شدت پرخاشگر شده بود جدی به تهیونگ نگاه کرد
_بیشتر از ۱۰ براره ارثیه کوفتیت توی اون کارته لعنتی ای که بهت دادم پس این بحث فاکی رو تمومش کن
تهیونگ دستاش رو از حرص مشت کرد و با عصبانیت گفت
+بحث پول نیست بحث وحشتناک بودنه تو و کار هایی که میکنیه
جونگ کوک تکخندی تاریک به قیافه پر از حرص تهیونگ زد و با کمی مایل شدن به سمتش نفس های تند و سریع تهیونگ به گوشش رسید با لحنی یخی و تاریک لب زد
_منو عصبی نکن کیم تهیونگ....فکر نمیکنی از دست دادن ارثیه ات حداقل ضرری برای آدمی مثل توئه
YOU ARE READING
IMPOSED FAMILY
Fanfictionکاپل:کوکوی ژانر:معمایی،انگست،جنایی،اسمات،کمی دارک مادر تهیونگ جئون سورا به دلایل نا معلومی خودکشی میکنه و حالا باید با داییش که حضانتش رو به عهده گرفته زندگی کنه البته دایی پیرش بعید به نظر میرسه بتونه این پسر مرموز و لجباز به رو تنهایی بزرگ کنه...