Prt14

41 8 68
                                    

_فکر کردم گفتی میبری جایی که فقط ما باشیم.
تهیون که با لبخند گشادی رو به روی بکهیون ایستاده بود و دستهاش رو از هم باز کرده بود درحالی که پشت سرش از نور رستوران و لامپهای پیچک شده دور تنه ی درختها میدرخشید با شنیدن این حرف لب ورچید و دستهاش کنار بدنش افتاد.
_انقدر ضدحال نباش.
بکهیون چیزی نگفت در عوض به رستوران شیک و گرون نگاه اجمالی دیگه ای انداخت و بعد با چشمهاش خودش و تهیون رو آنالیز کرد.
_راه میدن؟

تهیون تیشرت طوسی با یه پالتوی پفکی پوشیده بود و بکهیون هم هودی سفید و پالتوی قهوه ای که تا زانوهاش بود. موهای تهیون برای اولین با اینکه بافته نبودند اما مرتب و شونه شده زیر کت جمع شده بود.
سرش رو کمی کج کرد و لبخندش برگشت. دستش دور بازوی بکهیون پیچیده شد، همونطور که به سمت در رستوران میکشیدش قهقهه زد.

_اگه راهمون ندن خیلی باحال میشه.
با همه ی اینها نگهبان نگاه مشکوکش رو کنترل کرد و با تردید بهشون اجازه ی ورود داد. به سمت پذیرش رفتند و مرد شسته رفته ی پشت سیستم لبخند زد.
_خوش اومدین، میز رزرو کردین؟
برخلاف نگهبان رفتار این مرد معمولی بود و هیچ توجهی به سر و وضعشون نداشت. بکهیون مثل چوب خشک همونجا ایستاده بود، همه ی وظایف روی دوش تهیون بود و بکهیون تلاشی برای حفظ وجه جنتلمنانه اش نداشت. دستهای دختر روی پیشخوان کوبیده شد و به مرد نزدیکتر شد.

_میز رزرو نکردیم ولی امشب اولین قرارمونه و میخواستم یه جای خوب جشن بگیریم برای همین فکر کردم شاید بتونید کمکمون کنید و اجازه بدین...
تند تند حرف میزد بکهیون به لبخند مرد که حالا برای نگه داشتنش زور میزد ولی گوشه ی ابروش تیک برداشته بود پوزخند زد. تهیون همچنان داشت حرف میزد که مرد دیگه نتونست تحمل کنه و وسط حرفش پرید. کنار شقیقه هاش عرق نشسته بود.

_نیازی نیست نگران باشید، ما اینجا برای کسایی مثل شما هم خدمات داریم میتونید به طبقه ی بالا برید اونجا مخصوص مشتریهاییه که بنا به دلایلی نتونستند یا وقت کافی برای رزرو میز نداشتند.
تهیون عقب کشید و درحالی که انگشتهاش رو بین انگشتهای بکهیون سُر میداد جواب داد.
_واقعا؟ وای این عالی نیست؟
نگاه بکهیون مثل گَرد بی وزن با گرمای ضعیفی روی انگشتهاشون نشست. یه چیزی شبیه "هوم"ی حواس‌پرت از بین لبهای بهم چفت شده‌ـش شنیده شد.

_بذارید چک کنم.
سیستم رو چک کرد و بعد با خوشحالی مصنوعی اما صمیمانه‌ای دستش رو به سمت پله ها گرفت.
_میز شماره ی ۶ خالیه تبریک میگم. میخواین از خدمات ویژه‌ی زوجین استفاده کنید؟
تهیون مردد به بکهیون که فقط منتظر بود تهیون راه بیوفته و از این وضعیت خلاص شن نگاه کرد و بعد با نارضایتی سرشو تکون داد.
_نیازی نیست.

اما چشمهای مشتاقش شعله‌ی اشتیاق رو به بکهیون نشون دادند و وقتی به سمت پله ها کشیده میشد با دست به مرد اشاره کرد. "انجامش بدین." و مرد دو انگشتش رو بهم چسبوند، لبخند گنده ای تحویل بکهیون داد تا اطمینان بده که پیغامش رو گرفته.
_جای خوبیه نه؟
انقدر محو نورپردازی و دکوراسیون شیک رستوران بود که نفهمید بکهیون با متانت صندلی رو کمی عقب کشید و تهیون رو برای نشستن روش هدایت کرد.

looke at meWhere stories live. Discover now