prt 16

34 8 68
                                    

_حالا چرا انقدر سرخ شدی؟ وای خدا...
خندید...بلندتر خندید...اما یه چیزی توی قلبش سوزن میزد! صورت بی‌تفاوت بکهیون بود که بهش صدمه میزد! ناامنی داشت راهش رو به قلب تهیون باز میکرد؟
_در مورد اونه؟
تهیون چونه‌ـش رو روی شیشه گذاشت و لبهاش به جلو هل داده شدند.
_چیز مهمی نیست.
نگاهش رو به بیرون داد و اینبار گونه‌ـش سرمای شیشه رو لمس کرد.
_بیا یه روز با هم بریم شهربازی.
یونجین اما نگاهش رو از موهای لخت رها نگرفت و احساس گرمش لبخند زیبایی روی لبهاش نقش زد.
_هروقت که تو بخوای.
تهیون صاف نشست.
_دیگه باید برگردم.
یونجون نایلونهای خرید رو از کنار پاش بالا آورد، تهیون با جثه کوچیکش خریدها رو به زحمت نگه داشت. یونجون لپش رو کشید و لبخند روشنی به روش زد.
_مواظب خودت باش.
تهیون یکی از انگشتهاش رو بالا اورد به نشونه ی خداحافظی و دور شد.
وقتی منتظر آسانسور ایستاده بود صدای آشنایی از جا پروندش.
_بالاخره برگشتی؟
به سمت صدا برگشت و با دیدن هیو که موهاش رو پشت گوشش میداد و نگاه صلح طلبش رو روی تهیون میچرخوند اروم گرفت.
_خیلی وقته منتظری؟
در آسانسور باز شد. هیو طبقه مورد نظر رو زد و شونه به شونه تهیون ایستاد.

_تقصیر خودم بود که بی خبر اومدم.
یکی از نایلونها رو گرفت و در آسانسور باز شد، انگشتهاشو باز و بسته کرد تا خون جریان پیدا کنه.
_اومدین دیدن بکهیون؟
در رو باز کرد و هیو پشت سرش وارد شد.
_نه، اومدم باهات حرف بزنم.
تهیون تلاش کرد خونسرد باشه ولی اضطراب راه قلبش رو از بر بود. خریدها رو داخل آشپزخونه گذاشت و هیو روی مبل لم داد.
_چرا رنگت پریده؟ نگران نباش، قرار نیست چیزهای بدی بشنوی.

چشمهاش لبخندش رو انعکاس دادند و تهیون کمی آروم شد. با دو فنجون لاته برگشت. هنوز لباسهای بیرون رو به تن داشت و چشمهاش خسته بنظر میومدند. اندوه پریشان اما خاموشی که قصد خودنمایی نداشت، ته چشمهاش یکجایی روی مرز آرامش و دیوانگی سوسو میزد. فکرهای زیادی داشت و درک درستی از موقعیت نداشت.
هیو به ساعت نگاه کرد. مردمکهاش عجول بودند و خالی از تمرکز. بالاخره نگاهش رو از ساعت گرفت با نفس عمیقی که برای جمع کردن افکارش زمان خرید به سمت تهیون چرخید.

_چانیول معتقده که وقتشه همه چیز رو بهت بگیم، قبل از اینکه فاجعه ببار بیاد! وقتشه بفهمی مسیری که انتخاب کردی چطور جاده ای داره و چه چیزهایی رو باید همراهت داشته باشی تا به سلامت بگذری.
***

_من بهت هشدار داده بودم که بهتره تا زوده جراحی بشی. استئوئید تومور قابل درمانیه و غولی نیست که برای خودش ساختی. درد کشیدن رو به جراحی ترجیح میدی؟

بی حوصله نبود اما انقدر جدی و بدون انعطاف حرف میزد که بیمارش جرئت حرف زدن رو توی خودش نمیدید. جونگین با پرونده‌ی بیمار تخت ۱۰ مشغول بود و یه گوشش به صحبتهای بکهیون بود.
عکس رو جلوی نور گرفت، مرد با دقت به بکهیون خیره بود. توی قلبش ترس نوک میزد و با استرس دسته های صندلی رو فشار میداد.

looke at meحيث تعيش القصص. اكتشف الآن