اسمون افتابی بود و هوا به شکل خوشایندی مطبوع. میتونست یه صبح دلانگیز برای پارک چانیول فرد اول شرکت ساختمانی هوم یونیک، مرد کاریزماتیکی که زندگیش روی یک اصول ثابت بنا بود باشه فقط اگر منشیش اجازه میداد.
پارک مثل هر روز راس ساعت شش بیدار شده بود، بعد از ورزش و دوش گرفتن، با حوصله صبحانهاش رو به طور کامل خورده بود و دقیقا ساعت هشت توی ماشینش نشسته بود تا برای شروع روز کاریش به شرکت بره. البته دقیقا مثل هر روز صدای ازاردهنده اهنگ مزخرفی که نمیدونست چرا این روزها ترند شده داشت توی ماشین پخش میشد و باعث میشد چانیول به همه خدایانی که بهشون اعتقاد داشته و نداشته التماس کنه تا ژانگ ییشینگ یه اهنگ دیگه بیرون بده بلکه از شر شنیدن این یکی خلاص بشه.
شقیقهاش رو ماساژ داد و خیلی جدی گفت: میشه اهنگ رو خاموش کنی؟
منشیش در حالیکه سعی داشت حواسش از رانندگی پرت نشه از اینه نیم نگاهی بهش انداخت و با ابروهای بالا داده گفت: چرا قربان؟ این که اهنگ قشنگیه.
چانیول برای چند ثانیه چشمهاش رو بست تا بتونه خونسردیش رو حفظ کنه و درحالیکه همه تلاشش رو میکرد به روز خوبش گند نزنه گفت: حتی اگر اهنگ مورد علاقهام بود سه ماه هر روز و هر روز 9 بار بهش گوش دادن باعث میشد ازش متنفر بشم. من میفهمم تو فنشی ولی اخه هر روز یه اهنگ؟ اون اهنگ دیگهای نداره؟
منشی گوشه لبش رو گاز گرفت و با صدای ارومی گفت: اخه اهنگهای دیگهاشم دوست ندارید.
چانیول دستی به موهاش کشید و درحالیکه صدای لعنتی خواننده هنوز داشت با قدرت توی فضای کوچیک ماشین پخش میشد با غضب گفت: بله چون اهنگهای قبلیشم بیشتر از هزار بار مجبور شدم گوش کنم. خاموشش کن.
دختر یه کم صدای اهنگ رو کم کرد و درحالیکه سعی میکرد خودش رو مظلوم کنه گفت: میدونید اگر اهنگ گوش ندم تمرکزم رو برای رانندگی ازدست میدم.
مدیر پارک گره کراواتش رو کمی شل کرد و درحالیکه با نفسهای عمیق و ذکر هزار باره، اروم باش، توی مغزش سعی میکرد ارامش خودش رو حفظ کنه، گفت: اون لعنتی چرا فقط یه اهنگ جدید نمیده بیرون؟
منشی جوان که انگار فقط منتظر بود یکی این سوال رو ازش بپرسه لبخند بزرگی زد و با هیجان شروع کرد به گفتن اطلاعات دست اولی که بدست اورده بود.
-ییشینگ قرار بود ماه گذشته یه تک اهنگ منتشر کنه حتی کارهای ضبطش تمام شده بود ولی همون زمان پسرخوندهاش دچار سرماخوردگی شد و اون انقدر نگران بود که نمیتونست توی کارش تمرکز کنه. بعدا هم که برای نقل مکان به خونه جدیدشون کاملا درگیر مسائل خانوادگی شده بود.
اه میدونید همخونهاش برای اسبابکشی یه شرکت خدماتی استخدام کرده بود ولی ییشینگ از اونجایی که نمیخواست...
![](https://img.wattpad.com/cover/325482793-288-k46436.jpg)
YOU ARE READING
Tiny Lucifer
Fanfictionبیون بکهیون مالک فروشگاه بی جی بیون، پدر مجرد بیست و چهار سالهای که همراه با پسرش و بهترین دوستش یه زندگی موفق و ایده ال داره، ناگهان با یه بحران بزرگ روبه رو میشه. بحرانی به اسم پارک چانیول که مدعی شده، بیون جیونگ پسر بیولوژیکی اونه.... ******* دنی...