کنسرت ییشینگ هیجانانگیزتر از چیزی بود که انتظارش رو داشت. همه چیز به بهترین شکل پیش رفته بود، تلاشهای شبانهروزی بهترین دوستش به نتیجه رسیده بود و همین موضوع برای بکهیون اسودگی خاطر به همراه داشت.
از تماشای استیجهای متنوعش لذت برده بود هرچند که حس میکرد گوشش رو در این راه از دست داده. فریادهای فنهای اون پسر بلندتر از چیزی بود که انتظارش رو میکشید. مخصوصا که یکی از اون فنها درست کنار گوش خودش با همه وجود فریاد کشیده بود.
صدای گرفته کیم میونگکی و صورت سرخش از انرژی که برای تشویق ییشینگ گذاشته بود خبر میداد.
اون هیچ وقت فکرش رو نمیکرد منشی شخصی پارک چانیول هوادار پرو پاقرص ییشینگ باشه. وقتی که اوه سهون ازش خواهش کرده بود تا یه فرصت برای دیدار میونگکی و ییشینگ فراهم کنه بیش از حد انتظار غافلگیر شده بود.
به اوه سهون به اندازهای نزدیک نبود که اون مرد بخواد همچین تقاضایی ازش داشته باشه، اما بخاطر محبت و توجهای که اوه سهون به جیونگ نشون داده بود این کار رو شبیه یه ادای دین میدید.
به هرحال براش کار سختی نبود، اون خانواده ییشینگ محسوب میشد و تهیه یه بلیط اضافه کار مهمی به نظر نمیرسید.
وقتی ییشینگ منت پایانیش رو انجام داد و از همه فنهاش برای حضور توی کنسرتش تشکر کرد، نگاه خیره بکهیون روی اشکهای درشتی بود که از گوشه چشم اون دختر میچکید.
کنار گوش دختری که انگار توی یه دنیای دیگه سیر میکرد زمزمه کرد: اگر دوست داشته باشی میتونیم بریم بکاستیج و با ییشینگ عکس بگیرید.
این فرصت چیزی نبود که کسی مثل کیم میونگکی قادر به ازدست دادنش باشه. به محض شنیدن چیزی که بیون بکهیون بهش گفت، ناباورانه سمتش برگشت و درحالیکه اشکهاش رو با پشت دست پاک میکرد، هیجانزده پرسید: واقعا امکانش هست؟
لبخند گرم بکهیون اطمینان بخش بود. انقدر زیاد که میونگ کی هول کرده شروع به مرتب کردن موهاش کرد و سعی کرد با تمام سرعت، زمانی که بکهیون درحال صحبت با استفی بود که برای همراهی کنارشون ایستاده، به وضعیت اشفته صورتش برسه.
با دوربین گوشی صورتش رو چک کرد، چشمهاش ورم کرده و قرمز بودن اما اهمیتی نداشت، نمیتونست این شانس طلایی برای از نزدیک دیدن ییشینگ رو از دست بده.
وقتی بکهیون بهش اشاره کرد دنبالش بره، شبیه مسخ شدهها دنبال اون پسر و استفی که همراهیشون میکرد راه افتاد.
پاهاش میلرزید و کوبش دیوانهوار قلبش بهش اجازه تمرکز کردن نمیداد.
نفهمید چه طور اون مسیر رو طی کردن، فقط وقتی به خودش اومد که ییشینگ رو از فاصله نزدیک دید.
![](https://img.wattpad.com/cover/325482793-288-k46436.jpg)
YOU ARE READING
Tiny Lucifer
Fanfictionبیون بکهیون مالک فروشگاه بی جی بیون، پدر مجرد بیست و چهار سالهای که همراه با پسرش و بهترین دوستش یه زندگی موفق و ایده ال داره، ناگهان با یه بحران بزرگ روبه رو میشه. بحرانی به اسم پارک چانیول که مدعی شده، بیون جیونگ پسر بیولوژیکی اونه.... ******* دنی...