صدام کن ددی

1.3K 448 568
                                    

وقتی ییشینگ بهش گفته بود رمز خونه تاریخ تولد جیونگه احتمالا انتظار داشت که پارک چانیول هم به اندازه خودشون اون تاریخ توی ذهنش پررنگ باشه اما چانیول جز زمانی که مدارک هویتی جیونگ رو گرفته بود هیچ زمان دیگه‌ای خیلی دقیق به اون تاریخ نگاه نکرده بود، بنابراین باز کردن در خونه بیونها براش کمی بیشتر از حد نرمال طول کشید.

اون باید منتظر می‌موند تا وکیلش جواب پیامش رو بده و زمانی که تاریخ براش فرستاده شد قبل از ورود به خونه خیره شد به عددی که نشون می‌داد تا تولد پسرش کمتر از یک ماه باقی مونده. وقت زیادی برای اماده کردن هدیه‌ای که توی ذهنش بود نداشت و از طرفی فکر می‌کرد اون تنها چیزی می‌تونه باشه که به عنوان اولین هدیه‌ای که جیونگ ازش می‌گیره به اندازه کافی مورد قبول واقع می‌شه.

ورود به خونه‌ای که دو بار گذشته به دلایل ناخوشایندی بهش وارد شده بود سخت به نظر می‌رسید، با اینکه با اجازه یکی از اهالی خونه وارد شده بود ولی سالن خالی و سکوت سنگین خونه معذبش می‌کرد.

سعی کرد بی‌سرو صدا در و پشت سرش ببنده و بدون اینکه مزاحمتی برای اهالی خوابیده اون خونه ایجاد کنه یه گوشه روی مبل منتظر بشینه.

کاری که داشت می‌کرد براش عجیب بود، از شخصیت پارک چانیول انجام همچین کاری بعید بود. اون بی‌دعوت جایی نمی‌رفت و هیچ وقت برای نگهداری از هیچ بچه‌ای اعلام امادگی نمی‌کرد. هرچند که ییشینگ اون رو غالفگیر کرده بود ولی اجباری برای اینجا بودنش وجود نداشت.

نفس عمیقی کشید و کلافه تکیه‌اش رو به پشتی مبل داد و به گربه‌ای که روی تشکچه‌اش خوابیده بود نگاه کرد.

انتظار به نسبت طولانی و ارامش و سکوت خونه داشت پلکهای خودش رو هم سنگین می‌کرد که با شنیدن باز شدن در چشمهاش رو از هم باز کرد و به پسرک کوچولویی که با موهای ژولیده و چشمهای نیمه بسته راه می‌رفت نگاه کرد. یه طرف شلوارش تا نزدیک زانوش بالا رفته بود و گونه سمت راستش سرخ شده نشون می‌داد پسرک تمام مدت به کدوم سمت خوابیده.

جیونگ بدون اینکه متوجه حضور شخص دیگه‌ای توی خونه‌اشون بشه سمت یه در حرکت کرد و بعد از اینکه با بلند شدن روی نوک انگشتهای پاهاش کلید برق کنار در رو فشرد دستگیره در و پایین کشید و وارد سرویس بهداشتی شد و بعد از چند دقیقه که اصلا طولانی نبود، بچه ژولیده‌ای که داخل رفته بود با صورت مرطوب، موهای شونه شده و لباسی که توی تنش مرتب شده بود بیرون اومد. اون لوسیفر کوچولو به نظر خوب بلد بود چه طور از پس کارهای خودش بربیاد.

-صبح بخیر.

پیچیدن صدای بم چانیول توی سکوت سنگین خونه باعث شد پسر کوچولو با هین بلندی سمتش برگرده و وقتی بالاخره متوجه حضورش شد چشمهاش رو گشاد کرد و متعجب گفت: اوه.

Tiny LuciferWhere stories live. Discover now