دوست جدید

993 407 242
                                    

کیم میونگ‌کی هیچ وقت منشی مورد قبول چانیول نبود. این‌طور نبود که چانیول از داشتنش راضی باشه یا بتونه با خیال راحت کارهاش رو بهش بسپاره. میونگ‌کی به شدت سربه‌هوا، خودسر، بی‌نظم و حرف گوش نکن بود.

از وقتی منشیش شده بود خیلی وقتها قرارملاقاتهای مهم رو ازدست می‌داد چون اون دختر یادش می‌رفت که باید توی برنامه روزانه‌اش قرارملاقاتها رو مشخص کنه، یا حتی بخاطر دیررسیدن به محل کار از یه رئیس مقرراتی تبدیل به یه رئیسی شده بود که هر وقت عشقش کشید میاد سرکار و این درحالی بود که تمام مدت توی ماشین با اهنگهای روانی‌کننده جانگ ییشینگ به مرز جنون رسیده بود.

چانیول میونگ‌کی رو اخراج نمی‌کرد چون به طرز احمقانه‌ای پسرداییش روی برادر کوچکتر میونگ‌کی یه کراش مسخره داشت و چانیول هرچه قدر هم می‌خواست انکار کنه، اما نمی‌تونست به سهون اهمیت نده.

خودش هم می‌دونست جایگاهی که داره در واقع برای اوه سهون بوده و چون خودش اندازه سهون نمی‌تونست ادم صادقی باشه این جایگاه رو بدست اورده بود. به همین دلیل فکر می‌کرد با نزدیک نگه‌داشتن میونگ‌کی به شرکت یه شانس به پسرداییش برای رسیدن به برادر کیم میونگ‌کی می‌ده. اما وقتی فهمیدن تمام مدت اون دختر خبر داشت پسرش کجاست اما سکوت کرده چون روی یه ایدل کراش داشته نتونست جلوی خودش رو بگیره و بالاخره اخراجش کرد.

جایگزین کردن یه منشی جدید خیلی به دردسر ننداختش چون هیچ منشی به اندازه اون دختر نمی‌تونست بد باشه. اتفاقا منشی جدید زن دقیقی بود. هیچ چیز از زیردستش در نمی‌رفت و هرکاری رو بلافاصله بعد از دستوری که بهش داده شده بود انجام می‌داد.

دفترش نظم گرفته بود و حضورش سرکار درست مثل سابق سر وقت شده بود. همه چیز همون طور بود که پارک چانیول مقرراتی نیاز داشت. همه چیز جز مهمترین چیزی که دنبالش بود.

هیچ کدوم از افرادی که استخدام کرده بود نمی‌تونستن اطلاعات مفیدی که از جانگ ییشینگ و بیون بکهیون احتیاج داشت بهش بدن. این درصورتی بود که چانیول توی این برهه زمانی بیشتری از هرچیزی نیاز داشت سر از کار اون دوتا دربیاره.

بنابراین وقتی سهون پیشنهاد داد میونگ‌کی رو برگردونن نتونست مخالفت کنه، کیم میونگ‌کی هرچه قدر منشی بدی بود در عوض ساسنگ خوبی بود.

چانیول اماده بود تا دوباره همه چیز توی دفترش بهم بریزه اما وقتی میونگ‌کی برگشت با خود سابقش زیادی فرق کرده بود.

هرچند هنوز صبحها دیر دنبالش می‌رفت اما خبری از اهنگهای ییشینگ نبود، فقط یه موسیقی بی‌کلام پخش می‌شد اونم چون منشیش نمی‌تونست توی سکوت رانندگی کنه. هنوز جلسات رو فراموش می‌کرد یا کارهایی که بهش محول می‌شد رو جابه‌جا انجام می‌داد اما دیگه وقت و بی‌وقت بدون در زدن وارد اتاقش نمی‌شد یا حتی توی مسائلی که بهش مربوط نبود دخالت نمی‌کرد.

Tiny LuciferWhere stories live. Discover now