برگشتن پدربزرگ به ژاپن باعث خوشحالی بود، هرچند که چانیول میدونست این رفتن موقته و به زودی اون پیرمرد دوباره برمیگرده ولی امیدوار بود توی این زمان بتونه شرایط رو برای درست اشنا کردن جیونگ با پدربزرگش اماده کنه.
خبر رفتن پدربزرگ انقدر خوشحالش کرده بود که فکر نمیکرد چیزی بتونه خوشحالی اون روزش رو خراب کنه اما این تصور تا زمانی که کیم میونگکی منشیش بود کاملا یه تفکر اشتباه بود.
تصمیم داشت کل روز برای بازدید پروژهها بره و با چند تا طراح جدید هم برای استخدام توی شرکت مصاحبه کنه. از قبل به میونگکی برای هماهنگ کردن کارها سپرده بود اما وقتی وارد دفترش شد اون دختر رو دید که خم شده روی میز با دقت خیلی زیاد داشت به ناخنهاش لاک میزد و این درحالی بود که اهنگ جانگ ییشینگ داشت از گوشیش پخش میشد.
چانیول باید نفس عمیق میکشید نباید روز خوبش رو بخاطر بیخیالی اون دختر خراب میکرد، اون کارهای زیادی برای انجام دادن داشت.
اخمهاش رو درهم کرد و با جدیتی که هیچ وقت درمقابل اون دختر کنار نمیذاشت پرسید: الان داری چی کار میکنی کیم میونگکی؟
دختری که انگار تا اون لحظه متوجه ورود رئیسش نشده بود با شنیدن صدای چانیول سرش رو بلند کرد و با چشمهای گشاد و البته یه لبخند گنده روی لبهاش جواب داد: لاک میزنم.
کنترل خونسردی دیگه اهمیتی نداشت، مهم نبود که چانیول چه قدر جدی یا چه قدر عصبانی باشه، به نظر میرسید میونگکی هیچ وقت قرار نیست بفهمه رفتار درست چیه.
با حرص گوشی منشیش رو برداشت و صدای اون اهنگ لعنتی رو قطع کرد.
-اینجا محل کار هست خانم کیم و شما هم سرکارید. فهمیدن این موضوع نباید خیلی سخت باشه.
-اما من توی مرخصی هستم.
میونگکی با خونسردی جواب داد و اخرین انگشتش رو هم با لاک رنگی کرد.
-اون وقت کی بهت مرخصی داده؟
-من
صدای شاداب سهون که طبق معمول درحال جویدن ادامس بود، اخرین چیزی بود که پارک چانیول توی اون لحظه به شنیدنش احتیاج داشت.
سهون کاغذی که توی دستش بود رو روی میز مقابل منشی جوان گذاشت و با یه نیشخند پررنگ گفت: اینم بلیط کنسرط جانگ ییشینگ. فقط قبل از رفتن حتما به برادرت خبر بده قراره بری کنسرت.
میونگکی که به نظر میرسید با دیدن اون بلیط دیگه به اندازه کافی دیوانه شده حضور رئیسش رو نادیده گرفت، از روی صندلیش بلند شد و بلیط رو طوری که با ناخونهای لاک خوردهاش برخورد نداشته باشه برداشت و با جیغ جواب داد: لازم نیست اون بدونه. به هر حال برای جونگین...
![](https://img.wattpad.com/cover/325482793-288-k46436.jpg)
YOU ARE READING
Tiny Lucifer
Fanfictionبیون بکهیون مالک فروشگاه بی جی بیون، پدر مجرد بیست و چهار سالهای که همراه با پسرش و بهترین دوستش یه زندگی موفق و ایده ال داره، ناگهان با یه بحران بزرگ روبه رو میشه. بحرانی به اسم پارک چانیول که مدعی شده، بیون جیونگ پسر بیولوژیکی اونه.... ******* دنی...