سر ست فیلمبرداری بود که با تماس بکهیون و شنیدن صدای گرفته از بغضش همه چیز رو رها کرد و با حداکثر سرعت خودش رو به ادرس نااشنایی که دوستش داده بود، رسوند.
نمیدونست بکهیون اون ساعت اونجا چی کار داشت. اضطراب حتی اجازه درست نفس کشیدن بهش نمیداد و این اضطراب بعد از دیدن بکهیون و جیونگ حتی شدیدتر شده بود.
جیونگ توی بغل باباش بود، بغ کرده با چشمهای پف کرده از گریه و صورتی که رد اشک روش خیس شده بود. بکهیون هم دست کمی ازش نداشت. گریه نمیکرد ولی چونهاش از بغض میلرزید. این حالتش رو خوب میشناخت بکهیون فقط وقتایی که جیونگ مریض میشد یا اسیب میدید تا این حد بیپناه میشد.
ییشینگ مرد غریبهای که کنارشون ایستاده بود و با اخمهای درهم و چهرهای گرفته همراهیشون میکرد رو نمیشناخت ولی حدس زدنش سخت نبود که دلیل اونجا بودنشون بیربط به اون نیست.
تمام مسیر برگشت تا خونه هیچ حرفی نزده بودن. با هم یه قول و قرار ناگفته داشتن که هیچ وقت بحثهای جدیشون رو جلوی اون بچه به زبون نمیاوردن. جیونگ با اینکه خوابالود به نظر میرسید به وضوح درمقابل خوابیدن مقاومت میکرد، تمام مدت به یقه پدرش چنگ زده بود، سرش رو روی سینهاش گذاشته بود و با بغض به پدرخوندهاش نگاه میکرد. مقاومت برای سوال نپرسیدن سخت بود، اما فهمیدن درمورد اتفاقی که افتاده بود تا برگشتن به خونه و زمانی که بکهیون موفق شد پسرشون رو بخوابونه طول کشیده بود.
در نهایت وقتی با هم تنها شدن بکهیون شبیه یه بچه گربه توی خودش جمع شد و با بغض و گریه ماجرایی که اون روز اتفاق افتاده بود رو براش تعریف کرد.
کتک خوردن جیونگ اعصاب خردکن بود، همون قدر ناراحت کننده که ییشینگ بخواد به بکهیون برای گریه کردن حق بده، هردوی اونها هرگز حتی صداشون رو برای پسرشون بلند نکرده بودن چه برسه به تنبیه بدنی ولی این چیزی نبود که ییشینگ رو عصبانی کرده بود. عصبانیتش بخاطر بیفکری و حماقت بکهیون بود. چه طور اعتماد کرده بود؟ چه طور حاضر شده بود اون مرد و حرفاش رو باور کنه؟
نمیخواست داد بزنه، جیونگ تازه خوابیده بود و از طرفی چیزهایی که شنیده بود داشت روانیش میکرد.
دستش رو روی سرش گذاشته بود و در طول اتاق مقابل چشمهای بکهیون راه میرفت. نیاز داشت خودش رو اروم کنه ولی شنیدن هق هق دوستش این اجازه رو بهش نمیداد.
-به کارهات فکر میکنی بکهیون؟ اصلا میدونی چه مسولیت سنگینی داری؟ امنیتتون شوخیه؟ اگر اون ادمها خلافکار بودن چی؟ اگر بخاطر شغل من قصدشون اخاذی و دزدیدن جیونگ بود چی؟ یا نه اگر اون مرد بلایی سر خودت میاورد من باید چی کار میکردم؟ صرفا چون اون ادم ازت کمک خواسته بود و جیونگ بهانه دیدن پدربزرگ میکرد باید همچین ریسکی میکردی؟
![](https://img.wattpad.com/cover/325482793-288-k46436.jpg)
YOU ARE READING
Tiny Lucifer
Fanfictionبیون بکهیون مالک فروشگاه بی جی بیون، پدر مجرد بیست و چهار سالهای که همراه با پسرش و بهترین دوستش یه زندگی موفق و ایده ال داره، ناگهان با یه بحران بزرگ روبه رو میشه. بحرانی به اسم پارک چانیول که مدعی شده، بیون جیونگ پسر بیولوژیکی اونه.... ******* دنی...