ساعت از ده شب گذشته بود، اما همه چراغهای خونه روشن بودن، اهنگ بیبی شارک با بالاترین ولوم ممکنه در حال پخش بود و صدای همخونی کردن پدر و پسری که حمام رو تبدیل به استیج کنسرت کوچیکشون کرده بودن کل خونه رو پر کرده بود. چند ضربه به در کوبید و بعد از باز کردن در حمام به ارومی سرش رو داخل برد.
-من برگشتم.
همین جمله کوتاه برای جلب شدن حواس اون دو نفر کافی بود. خیلی زود کوچیکترین عضو خونه با موهای کفی و تن تماما لخت بدون توجه به تذکر پدرش که میگفت نباید این طور بدوه، خودش رو بهش رسوند و با بغل گرفتن پاش ذوق زده جیغ زد: یهیه جونی اومد.
تا زمانی که هربار بعد از برگشتن به خونه این طور مورد استقبال قرار میگرفت هیچ چیز توی دنیا نمیتونست باعث خستگیش بشه، نه حتی تور کنسرتهای فشرده و سفر کاری چند روزهاش.
خم شد و بعد از بغل کردن پسرک بازیگوشش بوسه محکمی روی لپ خیسش نشوند و اون رو تحویل پدرش داد تا به ادامه حمامشون برسن.
تلویزیون که با صدای کرکنندهای هنوز داشت بیبی شارک پخش میکرد رو خاموش کرد و با ساکت شدن ناگهانی خونه نفس اسودهای کشید. بدن خستهاش رو روی کاناپه رها کرد و به اقای پیشول که قدم زنان سمتش میومد نگاه کرد.
منتظر شد تا با رسیدن گربه دوست داشتنیش بغلش کنه ولی اقای پیشول مطابق همیشه فقط نادیدهاش گرفت، سمت جای خوابش نزدیک پنجره رفت و هیکل پشمالوش رو روی تشکچه محبوبش رها کرد.
-خونه جدیدمون رو دوست دارم حداقل با این همه الودگی صوتی چون دیوارها عایق صدان مجبور نیستیم هی از همسایهها عذرخواهی کنیم.
بکهیون درحالیکه با جیونگ حوله پیچ شده از حمام بیرون میومد گفت و پسرکش رو از بغلش پایین گذاشت تا اون فسقلی با پاهای برهنه و حولهای که بلندیش به زیر زانوش میرسید سمتش بدوه.
به محض اینکه جیونگ بهش رسید، بغلش کرد و اون رو روی پای خودش نشوند و با کلاه حمامش شروع کرد به خشک کردن موهای لطیفش.
-چرا این وقت شب رفتید حموم؟ تو الان نباید خواب باشی اقا کوچولو؟
پسرک چشمهای درشت و مشکیش رو بهش دوخت و درحالیکه یه لبخند نمکی به لب داشت گفت: خانم پنگو نمیتونه شکلات صبحونه بخوره.
نفسش رو با اه بلندی بیرون داد و به گونههای قرمز شده موجود شیطون توی بغلش نگاه کرد. میتونست حدس بزنه این نتیجهگیری از چه ازمایشی داره میاد. مشخص بود چرا بکهیون مجبور شده اون ساعت ببرتش حمام.
-سعی کردی به خانم پنگو شکلات بدی؟ الان حالش خوبه؟
جیونگ چشمهاش رو درشت کرد و متعجب چند دقیقه بهش خیره شد.
YOU ARE READING
Tiny Lucifer
Fanfictionبیون بکهیون مالک فروشگاه بی جی بیون، پدر مجرد بیست و چهار سالهای که همراه با پسرش و بهترین دوستش یه زندگی موفق و ایده ال داره، ناگهان با یه بحران بزرگ روبه رو میشه. بحرانی به اسم پارک چانیول که مدعی شده، بیون جیونگ پسر بیولوژیکی اونه.... ******* دنی...