مغازه بچه فروشی

1.1K 432 240
                                    

از دست دادن عقل چه شکلی می‌تونه باشه؟ احتمالا دقیقا شبیه کاری که داشت می‌کرد. عقلش رو داده بود دست منشی و پسرعمه احمقش و دنبال اون دوتا راه افتاده بود تا بره و یه بچه قرض بگیره.

رفتن به یه مغازه اسباب بازی فروشی و اجاره کردن یه بچه درست به اندازه قبول کردن کیم میونگ‌کی به عنوان منشیش کار احمقانه‌ای بود.

انگشتهاش رو روی شقیقه‌اش فشرد و سعی کرد با کشیدن نفسهای عمیق کمی از درد سرش کم کنه، هرچند صدای اهنگ ژانگ ییشینگ و مکالمه مزخرف سهون با میونگ‌کی این اجازه رو بهش نمی‌داد.

گره کراواتش رو کمی شل کرد و با حرص گفت: یا خودتون خفه شید یا اون اهنگ رو خفه کنید.

انقدر تهدید توی صداش اشکار بود که سهون بفهمه وضعیت اصلا خوب نیست. خیلی سریع صدای اهنگ رو تا پایین‌ترین حد ممکن کم کرد و سرش رو از بین فاصله دو تا صندلیها به عقب برگردوند تا بتونه ببینتش.

لبخند دندون نمایی زد و با ارامش گفت: هی سخت نگیر، فکر کن به جای رئیس پارک، کارگردان پارکی و برای پروژه فیلم قدیمیت به اسم فریب پدربزرگ دنبال یه کودک خردسال برای ایفای نقش اول می‌گردی. به هرحال که خیلیها برای فیلم‌سازی بچه اجاره می‌کنن.

به چشمهای اوه سهون نگاه کرد و درحالیکه می‌تونست اوج لذت بردن از شرایط رو توی اون یه جفت تیله‌های سیاه وحشی ببینه، با انگشت روی پیشونیش کوبید و اون رو به عقب هول داد: فقط خفه شو سهون.

وقتی میونگ‌کی ماشین رو جلوی یه فروشگاه بزرگ کودک نگه داشت باعث شد ابروهاش رو متعجب بالا بندازه. درسته که منشیش توی پیدا کردن اطلاعات دیگران خوب بود ولی انقدر بی‌دردسر هم پیدا کردن ادرس یه کم عجیب به نظر می‌رسید هرچند ترجیح داد چیزی نپرسه.

ذهنش به اندازه کافی درگیر پیش بردن مکالمه با یه ادم غریبه برای گرفتن پسرش بود نیاز نداشت به توضیحات منشیش در مورد شبکه بزرگ خبریش گوش بده.

همراه سهون از ماشین پیاده شد و درحالیکه برای اخرین بار به اینکه چه طور باید درخواستش رو مطرح کنه فکر می‌کرد. هرچند که این کار خیلی هم فایده‌ای براش نداشت، به محض ورود به اون فروشگاه اسباب بازی فروشی و دیدن مرد جوانی که یه بچه توی بغلش داشت و اطمینان از اینکه اون پسر همون کسی که قراره بچه‌اش رو بگیره اخماش توی هم رفت. چه طور اون پسره کم سن یه بچه هم سن پسر خودش داشت درحالیکه چانیول پسر خودش رو گم کرده بود؟

بدون اینکه بفهمه داره چی می‌گه با بدترین جمله ممکن خواسته‌اش رو مطرح کرد.

- پارک چانیول هستم و اومدم تا در مورد قرض گرفتن پسرتون صحبت کنم اقا.

به محض زدن حرفش و دیدن ابروهای بالا رفته اون پسر و طوری که نگاه ناباورش رو به چشمهاش دوخته بود، فهمید گند زده. اون مرد تجارت بود، کسی که پای معامله‌های بزرگی می‌نشست اون وقت در مقابل یه جوون بیست و دو سه ساله واقعا گند زده بود و این حتی از صدای خنده‌های اروم سهون هم براش عصبی کننده‌تر بود.

Tiny LuciferWhere stories live. Discover now