ددی یه اسم زشت مثل غوله

1.2K 409 285
                                    

چانیول بعد از چند روز به شرکت برگشته بود و به محض برگشتن و دیدن گزارش کارها چنان عصبانی شده بود که همه کارمندها تا حد امکان ازش دوری می‌کردن. چانیول همه رو توبیخ کرده بود، خیلی از کارهایی که توی نبودش به بهترین نحو انجام شده بود رو ناقص می‌دونست و بقیه رو مجبور کرده بود تا کارهاشون رو اصلاح کنن و چیزی شبیه حکومت نظامی راه انداخته بود.

از نظر سهون همه این کارها بی‌مورد و مسخره بود. اون هیچ وقت روش کار چانیول رو تایید نمی‌کرد. همین حالا هم از نظرش توی نبود چانیول روال کاری داشت بهتر پیش می‌رفت، وجود اون احمق فقط همه چیز رو به حالت استبدادی پیش می‌برد، برای همین هم هر وقت خودش نبود کارمندها از زیر کار در می‌رفتن. هرچند که همه اینها هیچ ربطی به اون نداشت. چانیول داشت حرص می‌خورد و تماشای همین یه مورد برای سهون به اندازه کافی لذتبخش بود.

توی اتاق چانیول روبه‌روی میزش روی کاناپه ولو شده بود، با گوشیش بازی می‌کرد و ادامسش رو می‌ترکوند. می‌دونست داره روی تک تک نرونهای عصبی پسرعمه‌اش راه میره ولی خب چانیول نمی‌تونست چیزی بهش بگه. اگر قبلا بود قطعا تاحالا بالای هزار بار بهش تذکر می‌داد از اتاقش بره بیرون اما حالا بخاطر گندهایی که چند روز گذشته بخاطر بچه گم شده‌اش زده بود و بدهیهای پشت همش به سهون، مجبور بود با گوشهای قرمز شده و اخمهای درهم رفته وجودش رو اونجا تحمل کنه.

برای سهون هیچ کاری توی دنیا لذتبخش‌تر از این نبود که هیچ کاری نکنه ولی با همین هیچ کاری نکردن پارک چانیول کبیر رو به جنون برسونه.

-بیا اتاقم.

با شنیدن صدای بم چانیول که منشیش رو احضار کرده بود، گوشیش رو کنار گذاشت و پا روی پا انداخته منتظر ورود میونگ‌کی شد.

از شروع ساعت کاری چانیول 23 دفعه میونگ کی رو توبیخ کرده بود و حالا سهون هیجان زده منتظر بود نمایش تکراری رئیس بداخلاق و منشی احمقش رو برای 24امین بار تماشا کنه.

میونگ کی بدون در زدن مثل همه دفعات قبلی وارد اتاق شد و بی‌حوصله پرسید: با من کار داشتید؟

کفشهای پاشنه بلندش که چانیول اخرین بار به صدای پاشنه‌اش گیر داده بود رو با یه جفت کتونی عوض کرده بود و خبری هم از موهای دو گوشی که اول صبح باهاشون سرکار اومده بود، نبود. انگار که چانیول با موفقیت گند زده بود به استایل اون بدبخت.

چانیول برگه‌هایی که یک ساعت گذشته داشت روشون کار می‌کرد رو توی پوشه گذاشت و بدون نگاه کردن به منشیش که منتظر جلوش ایستاده بود گفت: برو یه شرکت طراح داخلی خوب پیدا کن، جدا از این شرکتهایی که داریم باهاشون کار می‌کنیم. قیمتشون مهم نیست فقط می‌خوام کارشون خوب باشه. باهاشون یه قرار ملاقات ترتیب بده، سهون میره دیدنشون.

Tiny LuciferOnde histórias criam vida. Descubra agora