موسیقی هشتم🎻

378 147 32
                                    

Song: Love/ Lana
Channel: Light_sage


وارد اتاق کارش شد. طبق معمول دفترش نامرتب بود و ورقه‌های نوت‌های مختلف روی میز کارش پخش شده بود. پشت میزش نشست و به کاور ویولنی که حالا به سازهای شخصی‌اش در آموزشگاه اضافه شده بود، نگاه کرد. تا شروع کلاس آخرش نیم‌ساعت وقت داشت، بد نمی‌شد اگه در این فاصله برای کلاس ویولن فردا تمرین می‌کرد.
بلند شد تا از گوشه اتاق کاور ویولن رو برداره که آیرین وارد اتاقش شد

- اوه آقای پارک، نرفتید؟

با گیجی به آیرین نگاه کرد

- کجا برم؟

- هفته‌ی پیش خودتون گفتین کلاس این ساعت رو جابه‌جا کنم

قدم‌هاش خشک و سرجاش میخکوب شد، برای لحظه‌ای تپش قلبش رو حس نکرد، الان که فکر می‌کرد آخرین هنرجوی هفته‌ی پیشش همون دختری بود که نیم‌ساعت پیش ازش خداحافظی کرد؛ اون همیشه ساعت کلاس‌هاش رو به خاطر می‌سپرد و به‌قدری به حافظه‌اش ایمان داشت که هیچ‌وقت لازم نمی‌دید زمانش رو با منشی‌اش چک کنه... ویولن و کتش رو برداشت و به سمت در آموزشگاه دوید.

***

به ساعت ماشینش نگاه کرد، چهل دقیقه تاخیر داشت و با ترافیکی که انتظارش رو داشت نتونسته بود زودتر از این خودش رو برسونه.
لیا باهاش تماس گرفته بود و گفته بود استاد بیون منتظرتون می‌مونن تا بیاید.
سردرد شدیدی گرفته بود، دستش رو روی شقیقه‌هاش گذاشت و محکم فشار داد. این‌قدر سریع رانندگی کرده بود که واقعا نزدیک بود تصادف کنه. این مدت حواس‌پرتی‌اش بیشتر از همیشه شده بود و بیشتر از هر کسی خودش اذیت شده بود.

کتش رو برداشت و از ماشین پیاده شد، در عقب رو باز کرد و کاور ویولن رو برداشت و ماشین رو قفل کرد. برگشت و به ساختمون آموزشگاه نگاهی انداخت، قلبش با دیدن یک جفت چشمی که بهش خیره شده بودن، لرزید. بکهیون در حالی که سر تا پا مشکی پوشیده بود، با چهره‌ای خنثی و سیگاری بر لب، در بالکن طبقه بالا ایستاده بود و چانیول رو تماشا می‌کرد، چنان آرامشی در بیرون دادن دود از بینی و دهانش داشت که چانیول ناخودآگاه از شدت حسرت لبخندی زد، همه‌ی زندگی‌اش به‌خاطر این مرد پیچیده شده بود و آرامشش از بین رفته بود.
چند لحظه‌ای به هم خیره شده بودند، چانیول با حسرت و شیفتگی، بکهیون با آرامش و خستگی.
بکهیون سرش رو کج کرد و لحظه‌ای بعد با سرش به داخل کلاس اشاره کرد و همین برای این‌که چانیول به خودش بیاد کافی بود. وارد آموزشگاه شد و از پله‌ها بالا رفت، خودش رو برای هر رفتاری از سمت بکهیون آماده کرده بود، نفس عمیقی کشید، تقه‌ای به در زد و وارد کلاس شد.
استادش در حال کشیدن پرده‌ی حریر سفیدرنگ اتاق بود و با صدای سلام چانیول برگشت

Maybe on the MoonNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ