موسیقی شانزدهم🎻

432 150 59
                                    

Songs:
Dancing On My Own
Ending

داستان از دید چانیول:

عصر شنبه بود و ساعت از 6 بعدازظهر گذشته بود، با تموم شدن کلاس‌های امروزش ذهنش به گذشته معطوف شده بود، به روزهای شنبه‌ای که درست در همین ساعت سر کلاس مرد موردعلاقه‌اش می‌نشست و همه‌ی سعیش رو می‌کرد تا به بهترین شکل ممکن ویولن یاد بگیره تا شاید این‌جوری بکهیون رو کمی تحت تاثیر قرار بده و در عین حال بعضی وقت‌ها به‌قدری محو تماشای استادش می‌شد که چیزی جز حرکت لب‌ها و شنیدن صداش رو نمی‌دید و نمی‌شنید و ذره‌ای متوجه کلماتی که ادا می‌شدند، نمی‌شد.

از مهمونی سوهو حدود یک ماه می‌گذشت، یک ماه... یعنی چانیول یک ماه بود که بکهیون رو ندیده بود، از شدت دلتنگی کلافه شده بود و نمی‌دونست باید چی‌کار کنه... شب‌ها به آخرین چیزی که فکر می‌کرد بکهیون بود و صبح‌ها اولین چیزی که به ذهنش می‌رسید صورت زیبای اون مرد بود. آهی کشید، حس دلتنگی کلافه و بی‌تابش کرده بود. نمی‌دونست چه اتفاقی برای قلبش افتاده که از فکر بکهیون لبخند می‌زد ولی اگه همین فکر ادامه‌دار می‌شد از شدت دلتنگی پر شدن چشم‌هاش رو حس می‌کرد.

دستی به چشمان خسته‌اش کشید و به ساعت نگاه کرد، چی می‌شد اگه الان به آموزشگاه سوهو می‌رفت؟ اگه بکهیون نبود هم اشکالی نداشت... چانیول همیشه بدشانسی می‌اورد، اگه بکهیون بود هم خب... تنها چیزی که می‌دونست این بود که باید انتظار هر رفتاری رو از بکهیون داشته باشه.
شاید بکهیون باهاش خوب رفتار می‌کرد، درست مثل مهمونی سوهو...
حتی اگه بکهیون باهاش بد رفتار می‌کرد و عصبانی می‌شد، چانیول می‌گفت که برای دیدن سوهو به این‌جا اومده و اتفاقی بکهیون رو دیده، بالاخره که چی؟ اون‌جا آموزشگاه هیونگش بود، بکهیون که نمی‌تونست چانیول از رفتن بهش منع کنه.

چیزی نمی‌شد... اون بارها بداخلاقی بکهیون رو دیده بود، امیدوار بود به مرور زمان همین رفتار سرد و جدی بکهیون منطقش رو فعال کنه تا شاید کم‌کم بتونه بیخیال اون معشوق زیبا بشه. با صفاتی که از بکهیون به ذهنش رسید تلخندی زد، کی رو می‌خواست گول بزنه؟ چانیول حتی در ناخودآگاه و تصوراتش هم بکهیون رو ستایش می‌کرد...
تصمیمش رو گرفت، بالاخره همه چی ممکن بود و چانیول اون‌قدری دلتنگ شده بود که خودش رو برای هر چیزی آماده کنه...
از روی صندلی بلند شد، گوشی و کاپشن بادی‌اش رو برداشت و از دفترش خارج شد.

***

مقابل آموزشگاه سوهو ایستاده بود و با دلتنگی به بالکن کلاسشون نگاه ‌کرد، یاد شبی افتاد که روزهای کلاسش رو اشتباه کرده بود، بکهیون در همین بالکن ایستاده بود و در حالی که سیگار می‌کشید بهش نگاه می‌کرد. لبخند کوتاهی زد و وارد آموزشگاه شد.
نفس عمیقی کشید و با قدم‌های آروم از پله‌ها بالا رفت. یک‌ونیم ماه از آخرین باری که به این ساختمون اومده بود می‌گذشت، اشکالی نداشت اگه دیگه متعلق به این‌ مکان نبود، اون برای بکیهون این‌جا بود، یا شایدم برای خودش، چون قلبش این‌جوری آروم می‌گرفت.

Maybe on the MoonWhere stories live. Discover now