سمفونی بیست‌وسوم🎼

314 136 260
                                    


Songs:
Malena
Little Love
Channel: Light_sage




داستان از دید بکهیون:

با بوسه‌هایی که روی صورتش می‌نشست از خواب بیدار شد. چشمانش رو باز کرد صورت چانیول رو مقابل صورت خودش دید

- بیدار شدی؟ تولدت مبارک عشق من

لبخندی زد، دستش رو روی صورت چانیول گذاشت و گونه‌اش رو نوازش کرد

- همه صبحونه خوردن، من صبر کردم تا تو بیدار شی

- هوم، بریم..

زیرلب گفت. چانیول لبخندی زد و کنار رفت. بکهیون کش‌وقوسی به بدنش داد و بلند شد، خواست تشکش رو جمع کنه که چانیول گفت:

- تا تو یه آب به دست و صورتت بزنی من جمعش می‌کنم.

باشه‌ای زیرلب گفت. از اتاقش بیرون رفت و مقابل دستشویی ایستاد، سرش رو برگردوند و نگاهی به اتاق تهیونگ انداخت، با ندیدن برادرش اخم ظریفی بین ابروهاش نشست و لب‌هاش کمی آویزون شد.

آبی به دست و صورتش زد و به اتاق برگشت. تشکش جمع و گوشه‌ی اتاقش گذاشته‌شده بود. نگاهش به چانیول که درحال دیدن قاب‌های عکس روی میزش بود نشست.

- بریم پایین؟

- ایشون همون پدربزرگته؟

جلوتر رفت و نگاهی به قاب عکس انداخت

- آره

چانیول سکوت کرد و لبخندی زد

- کاش بهشون یه سر بزنی

بکهیون سرش رو برای تایید تکون داد

- همین‌کار رو می‌کنم، همین امروز یا فردا

- امروز تولدته، بذار فردا

ناخودآگاه پوزخندی زد:

- فکر می‌کنی اگه روز تولدت بری قبرستون بدیمنه؟

چانیول بهش خیره شد و شونه‌ای بالا انداخت

- کسی چه می‌دونه...

بکهیون هم متقابلا به چشم‌های چانیول نگاه کرد، لبخند تلخی زد و نفس عمیقش رو بیرون داد.

- پسرا؟ بیدار نشدین؟

از صدای بلند مادر بکهیون که از طبقه پایین می‌اومد نگاهش رو از چانیول گرفت و متقابلا جواب داد:

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: May 23 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Maybe on the MoonWhere stories live. Discover now