سمفونی هجدهم🎼

355 129 234
                                    

Songs:
You Are The Reason
Amok
Channel: Light_sage


روی کاناپه دراز کشیده بود و درحالی‌که دود سیگارش رو از بینی و دهانش خارج می‌کرد به سقف هال خیره شده بود. پنج روزی از عملش می‌گذشت و حالا درد دستش کم شده بود. سیگارش رو گوشه‌ی لبش نگه داشت و به دست پانسمان شده‌اش نگاه کرد. چانیول همین امروز صبح پانسمانش رو عوض و دستش رو تمیز کرده بود.
سیگارش رو از گوشه‌ی لبش برداشت و خاکسترش رو در فنجون قهوه‌اش ریخت. درحالی‌که با جعبه فلزی سیگار روی شکمش بازی می‌کرد، سرش رو بالا کشید و به چانیول که در استخر پنت هاوسش در حال شناکردن بود نگاه کرد.

حدود نیم ساعتی می‌شد که از خواب بیدار شده بود و وقتی خبری از چانیول نشد دنبالش گشته بود و اون رو معلق روی آب دیده بود.
با این‌که از آب خوشش نمی‌اومد ولی دوست داشت اوضاع دستش جوری بود که الان به استخر می‌رفت و با چانیول شنا می‌کرد. این اواخر حوصله‌اش به‌شدت سررفته بود... پوک آخر رو به سیگارش زد و فیلترش رو در فنجون انداخت. به محتویات داخل فنجون نگاه کرد. این سومین فیلتری بود که داخل اسپرسو شناور شده بود.

از شدت بی‌حوصلگی دستی به صورتش کشید، جعبه سیگارش رو روی میز انداخت و از روی کاناپه بلند شد.
به سمت استخر قدم برداشت، در کشویی شیشه‌ای رو باز کرد و کف پاهای لخت و گرمش رو روی پارکت خنک پنت هاوس گذاشت. چانیول در حال شنا کردن بود و هنوز متوجه حضورش نشده بود.
دست‌هاش رو داخل جیب‌های شلوارکش فرو کرد و به ساختمون‌های اطراف خیره شد.

- بیدار شدی؟

از صدای چانیول سرش رو پایین آورد و بهش خیره شد. لبخندی زد و سرش رو برای تایید تکون داد.

- الان میام بیرون

بکهیون لبه‌ی استخر نشست. پاهاشو داخل آب گرم گذاشت و آهی از روی آسودگی کشید.

- بمون تو آب، منم همین‌جا می‌مونم

- مایوی اضافه دارم، برات بیارم؟

سرش رو به نشونه‌ی نه تکون داد و شروع به تکون‌دادن پاهاش داخل آب کرد؛ چانیول تکخندی زد و سرش رو داخل آب برد و دوباره بیرون آورد.

- راحت باش چانیول، شنا کن

- آخرشه... چند دقیقه دیگه تموم میشه

بکهیون بینی‌اش رو بالا کشید و سرش رو برای تایید تکون داد. نگاهش رو به چانیول که در حال شنا کردن بود دوخت... کاری بود که این مرد توش خوب نباشه؟ کی وقت کرده بود به همه چیز این‌قدر خوب رسیدگی کنه؟ احتمالا اگه ازش می‌پرسید از کی شنا کردن بلدی جواب می‌داد از بچگی! و درنهایت می‌گفت کاری نداره که... می‌خوای بهت یاد بدم؟ و اون وقت بکهیون خجالت می‌کشید بهش بگه شنا بلده ولی از قسمت عمیق آب می‌ترسه.
خودش ترس‌های زیادی داشت ولی چانیول... اصلا چیزی بود که ازش بترسه؟ این مدتی که با هم زندگی می‌کردند که متوجه چیزی نشده بود...

Maybe on the MoonМесто, где живут истории. Откройте их для себя