part2

278 46 1
                                    

مینهو:اوناهم هم کلاسیمونن.
یونگی:کیا؟
نگاهشو دنبال کردم. همون پسرارو میگفت.
یونگی:جانگکوک و تهیونگو میگی؟
دستشو جلو دهنم گذاشت.
مینهو:دیگه اسمشونو اینجوری نگو پ. نمیخوای که به فجیع ترین حالت ممکن بمیری.
سرمو به نشونه نه تکون دادم. دستشو از جلو دهنم برداشت.
مینهو:دیگه صداشون نکن.اصلا بهشون کار نداشته باش.
یونگی:باشه.ببخشید.
مراسم رو به پایان بودو اسامی هم اتاقیا رو میگفتن.
مدیر:جئون جانگکوک......مین یونگی.......و کیم تهیونگ اتاق۱۲۰.
لحظه ای دستام یخ کرد.
مینهو:چییی؟
استرسم بیشتر شده بود با حرفای وحشتناکی که مینهو بهم زده بود جرات نزدیک شدن بهشون نداشتم چه برسه به این که باهاشون تو یه اتاق زندگی کنم.
یونگی: نمیتونم اتاقمو عوض کنم؟
مینهو:فکر نکنم.اخه هیچ کس نمیخواد با اونا هم اتاق شه.
یونگی:حتی افرادشون؟
مینهو:حتی افرادشون.
مینهو نگران نگام کرد‌
یونگی:چرا افرادشون دوست ندارن برن پیششون؟
مینهو:نمیخوام بترسونمت.بهش فکر نکن.شبو بیا اتاق من .یا اصلا خودم میام دنبالت.شبارو تو اتاق من بمون.
یونگی:مگه شب...‌
با اعلام اینکه امشب جشن شروع سال تحصیلی جدید رو داریم بیشتر بچه ها خوشحال دست زدن.
مینهو:هیچی مهم نیست.الان برو خوب استراحت کن که شب تا دیر وقت بیداریم.
سری تکون دادمو همراه با وسایلام به سمت اتاقم رفتم.کلید رو تحویل گرفتمو رفتم سمت اتاق.استرس داشت منو میکشت میخواستم با کلید درو باز کنم که در باز شدو با چهره عصبانی کوک مواجه شدم.
یونگی:س..سلام.
کوک:برو اونور بچه دوهزاری.
هولم داد که با فشاری که به پام اومد دوباره رو زمین نشستم. دستمو رو پام گذاشتم.
ته:چرا اینجا نشستی؟
بهش نگاه کردم‌.نگاهش خیلی برنده بود.دستام از استرس میلرزید.
بلند شدمو با اولین قدمی که برداشتم دوباره اخم بلند شد.مینهو با نگرانی اومد پیشم‌.
مینهو:بهت گفتم که باید بریم درما......
با دیدن تهیونگ حرفشو خورد.سریع احترام گذاشت.
مینهو:سلام ببخشید متوجه شما نشدم.
از این همه احترامی که براش گذاشته بود تعجب کردم.
مینهو:یونگی:تازه به این مدرسه اومده.اگه از قوانین اینجا و یا قوانین خودتون سرپیچی کرد ببخشیدش.
تهیونگ با کمالی بی اهمیتی سری تکون دادو با سر نشون داد برم داخل. وسایلامو کمد مخصوصم به کمک مینهو چیزمو چمدونم زیر تختم فرو کردم. تخت تک کنار اتاقو واسه من گذاشته بودن و این خیلی خوب بود چون ازشون فاصله داشتم.
مینهو:خوب اینم تموم شد. برو لباسمو عوض کن بریم.....
با ورود کوک ساکت شدو سریع خم شد.با دهنی باز نگاش میکردم. اونم مثل تهیونگ جذاب بود. هیکلش بی نقص بود سریع نگاهمو از گرفتمو منم مثل مینهو خم شدم.
کوک:یونگی بودی درسته؟مطمئنی مدرستو درست اومدی؟
ته:اذیتش نکن کوک.
کوک:دوست دارم.
با مینهو صاف شدیم.
یونگی:چطور؟
کوک بهم نزدیک شد.مینهو دستمو گرفتو یکم فشار داد. با یه لحن خاص تو صورت گفت:
کوک:قدت کوتاهه ریز میزه ای عین بچه های کلاس اولی.
بغضم گرفته بود چرا اینقدر لحنش روم تاثیر گذاشته بود.دماغمو اروم گرفت.
کوک:اوخیی مامان باباتو گم کردی عیب نداره بیا بریم بهت نشونشون بدم.
پوزخند خبیثی زدو مچ دستمو تو دست قویش گرفت. خواستم دستمو از دستش بکشم که نزاشت.
ته:یاا...جانگکوکا بسه.اون بچه ست آدم باش‌.
کوک:نه اینکه تو خیلی از بچه ها بدت میاد.
ته:روز اول اومده اذیتش نکن.
بهشون نگاه میکردم.دارن چی میگن؟به مینهو که با عصبانیت نگاشون میکرد نگاه کردم.
مینهو:یونگی بریم باید بریم درمانگاه.
جفتشون با عصبانیت برگشتن سمتش.
یونگی:باشه مینهو...برو من الان میام.
مینهو:نه اخه.....
کوک دستمو ول کردو بلافاصله پشت یقه لباسمو مینهو رو گرفتو از اتاق انداختم بیرون.
کوک:وقتی میگه الان میاد یعنی الان میاد دیگه عههه...
با جلو اومدن تهیونگ نگاهمو از در برداشتم.
ته: چرا رنگت پریده؟ مریضی که میخواستی بری درمونگاه؟
یونگی:نه پام پیچ خورد.
کوک:کی؟
یونگی:و..وقتی دوستاتون دعوا میکردن.
سرمو انداختم پایین چرا این یارو اینقدر عصبیه.
ته:بشین یه نگاه بهش بندازم.
یونگی:نه نه نمیخواد خودش....
با هول دادنم رو تخت افتادم. تهیونگ پایین تخت نشستو کفشمو از پام درآورد.لبمو گاز گرفتم تا از درد پام صدام در نیاد.
ته:پات در رفته چجوری حس نمیکردی؟
یونگی:اخه اونقدرا....اخخخخ
با پیچوندن پام حرفم نصفه موندو اخ بلندی از دهنم بیرون رفت.‌کوک با پوزخند به اشکی که تو چشمام جمع شده بود نگاه میکرد.
کوک:یه شب اشکتو در میارم.
ته:خفه شو کوک.
کوک:خودت خفه شو.
دوباره با عصبانیت بهم نگاه میکردن.
یونگی:لطفا دیگه دعوا نکنین.
جفتشون برگشتن سمتمو با داد گفتن:
تهکوک:به تو ربطی نداره.
ناخواسته دستامو رو گوشم گذاشتمو رفتم عقب تر.سریع از رو تخت بلند شدمو لنگ زنان رفتم بیرون که با بغل مینهو مواجه شدم.

قدرت_عشقWhere stories live. Discover now