part20

175 27 2
                                    

بالاخره اخرین ضربه رو زدمو داخلش کام شدم.
ته:خیلی خشنی.
پوزخندی زدمو لباشو خشن بوسیدم. بعد از تمیز کردن خودمو تهیونگ بلندش کردم تا لباساشو تنش کنم.
ته:یونگی چی شد؟
کوک: حال خوبه. باید وایسیم بهوش بیاد‌. ما میریم خونه.
ته:نباید تنهاش بزاریم
کوک: ما تنهاش نمیزاریم ولی فردا امتحان داریم. نمیخوای که باز آپات باهات بحث کنه.
سرشو انداخت پایین.
ته:دلم نمیخواد تنها باشم.
کوک:میخوای منم بیام خونتون؟ یا اصلا بریم خوابگاه. مگه خوابگاه چشه؟
ارومو ناراحت گفت:
ته:یاد یونگی میفتم اخه...
کوک: خوب میریم تو کتاب خونه درس بخونیم آخر شبم میایم به یونگی سر میزنیم بعدم میریم خونه. نظرت چیه؟
بالاخره راضیش کردمو از بیمارستان زدیم بیرون.
[چهار ماه بعد]
تهیونگ
دیگه کم کم به زندگی بدون یونگی عادت کرده بودم. با اصرار کوک اتاق دو نفره ای رو تو خوابگاه گرفتیم تا دیگه خاطرات یونگی اذیتمون نکنه‌. به معنیه واقعی کلمه از زندگیمون حذفش کرده بودیم. انگار یه عروسک هرزه بود که سرویس داده بودو رفته بود.
دوباره کوک بحثم شده بود.
ته:هیی کوک بهت گفتم تمومش کن تو حق نداری اینجوری باهام رفتار کنی.
کوک:تو دوست پسرمی ته. خودتم اینو قبول کردی پس ازم نخواه که بهت دست نزنم.
ته: چه باشی چه نباشی حق نداری تحریکم کنی. اونم اینجا...
دوباره حواسمو به درس دادم. همین که موفق به جمع کردن تمرکزم رو درس شدم گوشیم زنگ خورد. معلم کلافه برگشت سمتم.
معلم:زود باش کیم یا قطعش کن یا برو بیرون جوابش بده.
همونطور به صفحه گوشی خیره بودم. یانگهو بود.....یعنی بلایی سر یونگی اومده؟...چی شده یعنی..
سری از جام بلند شدمو از کلاس رفتم بیرون.
سریعا تماس رو وصل کردم.
ته:چی شده....
با شوک و ناراحتی گفت:
یانگهو: برگشت...ولی....
همین که اون کلمه رو شنیدم تماصو قطع کردمو بدون در زدن داخل کلاس شدم. سمت کوک رفتمو دستشو گرفتم.
کوک: هی چی شده...
ته:بیا خودت میفهمی .
دستشو بیشتر کشیدمو سوار ماشین کردمش.سریعا خودم پشت فرمون نشستمو با اخرین سرعتم به سمت بیمارستان رانندگی میکردم.
کوک: ته چی شده؟؟ چرا اینجوری میکنی....مراقب باش..یاااا
بالاخره زنده به بیمارستان رسیدیم. سریع پیاده شدمو دست کوکو گرفتم.
ته:بدو کوکیااااا....به اندازه کافی دیر کردیم.
پشت میز وایسادو از پرستار اتاق یونگی رو پرسیدم.
پرستار: اتاق ۲۰۵. طبقه بالا اتهای راهروی سمت چپ.
ته: ممنون.
دوباره شروع به دویدن کردم . منتظر آسانسور نموندمو پله هارو دوتا دوتا رد میکردم. کوک همون جور دنبالم کشیده میشد. جلو در اتاق رسیدیم. جفتمون نفس نفس میزدیم. در زدمو وارد شدیم. یونگی مثل بچه ای که تازه دعواش کردی نشسته بودو به دکتر نگاه میکرد.
دکتر: خوب حالا پای راستتو تکون بده.
یونگی رو تکون دادن پاش تمرکز کرده بود. نکنه که.... افکارمو پس زدم.
با تکون کوچیکی که پاش خورد امیدوار نگاش کردم.
دکتر: خوب حالا دست راستتو بیار بالا.
دست لرزونشو آورد بالا. انگار نمیتونست نگهش داره. دکتر دستشو گرفتو آورد پایینو شروع کرد نوشتن چیزایی رو تخته شاستیی که دستش بود.
دکتر: خوب. باید قدرت بدنیشون تقویت بشه. ما خودمون امادشون میکنیم ولی واسه حافظشون....
سری تکون دادو بهم مون نگاه کرد.
دکتر: تلاشتونو بکنین شاید تونستید حافظشونو برگردونین. هر چند احتمالش از ۲۰ درصد کمتره.
به کوک که شوکه شده بود نگاه کردمو خودمو تو بغلش فرو کردم.
یونگی: شماها کی هستین چرا از اتاقم نمیرین بیرون؟
یانگهو: یونگ..من متاسفم ... منو یادت نمیاد؟
یونگی سرشو به دو طرف تکون داد.
یانگهو: من آبوجیتم یونگی...دلم خیلی واست تنگ شده یونگیاا..زود تر خوب شوو برگرد خونه.
یونگی زیر لب کلمه آبوجی رو تکرار میکرد.
یونگی: یعنی من چون حافظمو از دست دادم نمیشناسمت؟
یانگهو سر تکون داد.
یانگهو: ایناهم دوستاتن. تهیونگ و جانگکوک.
کوک: میتونی کوک یا کوکی صدام کنی.
اسمامونو مدام با خودش تکرار میکرد. کنارش رو تخت نشستیم.
کوک:یعنی هیچی یادش نیست؟
یانگهو: نه.
ته: پس میتونیم دوباره از اول شروع کنیم.
یونگی: چیو؟
کوک: دوستیمونو...
بهش نگاه کردم‌ دیوونه این حسودی کردناش بودم ولی ما عاشق تریسام بودیم. پس به یونگی نیاز داشتیم.
دستی که سرم توش بود رو بین دستام گرفتم تا کمی گرم بشه. برگشت سمتم.
یونگی: چی شد که حافظمو از دست دادم.
نگاه هممون ردش قفل شد.
یانگهو: من که بهت گفتم تصادف کردی.
یونگی: قبلا چجوری آدمی بودم.
خواستم چیزی بگم که با حرف یانگهو متعجب نگاش کردم.
یانگهو: پسر قویی بودی. خیلی قوی و مغرور. باافراد خیلی کمی دوست بودی.
یانگهو قصد داشت این پسرو اونجوری که میخواد بسازه ولی مگه یونگی بردش بود؟
ته: نه یونگی....تو خیلیم مهربون بودی....
یانگهو: نه با هر کسی.فقط با منو دوستات. با بقیه رفتارت افتضاح بود.
_________________________________________
سلام بابت تاخیر متاسفم. فیلترشکنم خراب شده و واقعا آپ کردن سخته. سعی می‌کنم تا وقتی فیلترشکنم درست شه کلی بنویسم و بعد همشو براتون آپ کنم.
ببخشید 🙏❤️

قدرت_عشقWhere stories live. Discover now