part7

121 16 1
                                    

یک سال بعد
نویسنده (تهکوک)
بالاخره بعد از یک سال، غمو قصه رو کنار گذاشتنو به زندگی عادیشون برگشتن ولی این بار همه چیز فرق کرده بود. هر دو به شدت جدی و عصبی بودن تنها نقطه ضعفشون یونگی بود که از دستش داده بودن. کارای شرکتشون عالی پیش میرفتو پیشرفت چشمگیری داشته بودن. یک هفته ای میشد که به لندن رفته بودن. برای انجام قرار داد سنگینی که اگه توش شکست میخوردن به قیمت از دست دادن شرکتشون تموم میشد. درسته تمام شرکت های نظیر ازشون میترسیدن ولی اونا دور زده شدنشونم در نظر میگرفتن.
ته:بهت گفتم که هیچ مورد مشکوکی وجود نداره کوک. این بار صدمه چک کردم.
کوک در حالی که تو لپ تابش دنبال چیزی میگشت به نامزدش نگاه کرد.
کوک: باید مطمئن شیم تهیونگاا اون ایمیلارو که فراموش نکردی.
تهیونگ کمی به فکر فرو رفت. اون ایمیلا..... چرا باید جئون جانگکوک به چند تا ایمیل مزخرف اهمیت بده. تهیونگ دوباره مشغول بررسی کردن ایمیل شد که با تغییر عکس پروفایل شختص ناشناس سریعا پیش کوک رفتو صفحه لپتاپو بهش نشون داد.
ته: ببین کوکی. بالاخره یه عکس از خودش گذاشت.

[عکس پروفایل]کوک خیره نگاه عکس میگرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

[عکس پروفایل]
کوک خیره نگاه عکس میگرد. ابن عکس به نظرش به شدت آشنا بود. تهیونگ از نگاه خیره نامزدش رو اون لب های سرخ عصبی شده بود. خواست در لپتاپو ببنده که پیام جدیدی از اون شخص بدستش رسید. تهیونگ گیج به متن پیام خیره شده بود.
؟: نگران نباش اخراشه.
ته : این یعنی چی؟
کوک: یعنی یه چیزی اینجا درست نیست.
کلافه دستشو تو موهاش فرو کرد. تهیونگ رو کاناپه نشستو برای هزارمین بار شرکت مدنظرشونو بازخواست کرد.....
[یونگی]
با هر زحمتی که شد گاردمو حفاظ کردم. ضرباتشون شدت گرفت‌. با برخورد اولین ضربه به سرم رو زمین نشستم.
اون جونگ: بسه... من زنده لازمش دارم.
افرادش کنار رفتنو خودش اومد جلو خواستم بلند شدم ولی درد بدنم بیشتر از اونی بود که بشه حرکت کرد. با گرفته شدن یقم به چشمای بی رحم مرد رو به روم خیره شدم‌.
اون جونگ: بهم بگو پارک یانگهو کجاست.
یونگی: من نمیشناسمش.
با کوبیده شدن مشتش رو صورتم ،دستامو به حالت دفاعی بالا اوردم.
یونگی: من نمیشناسمش .لطفا تمومش کنین.
از پشت یقه لباسمو گرفتو به اجبار به حالت ایستاده دراوردم.
اون جونگ: باید از یه روش دیگه وارد شم.
به سمت ون مشکی رنگی هولم داد.
یونگی: من نمیشناسمش......به خدا نمیشناسمش .....
به سمت خودش کشیدمو تو چشمام خیره شد.
اون جونگ: اون پول منو بالا کشیده. حالا وظیفته پولمو برگردونی وگرنه جور دیگه ای باهات تصویه حساب میکنم.
به عقب هولم دادو سوار ونش شد. با برخورد کمر دردمندم به زمین ناله ای کردم. به آسمون خیره شدم‌.
باز دوباره بارون؟ به سختی بلند شدمو به سمت پیست مسابقه حرکت میکردم. وقتی به اون ارقام لعنتی فکر میکردم تموم ناراحتی و اضطراب جهان مال من میشد. رقم اون قدری زیاد بود که فکر نمی‌کنم تو کل زندگیم به اندازه اون قدر، پول خرج کرده باشم.
در حالی که لنگ میزدم سعی داشتم خون کنار لب و بینیمو تمیز کنم. درد عجیبی تو شونم حس میکردم. بالاخره به صندلی ها رسیدمو رو اولین صندلی به دراز کشیدم. چشمامو بستمو ساعد دستمو رو چشمام گذاشتم.
؟:ببخشید آقا اینجا صندلییه که من رزرو کردم.
بدون باز کردن چشمام به حالت نشسته در آمدم.
یونگی: ببخشید اشتباه از من بود.
مینهو: یونگی؟؟
چشمامو باز کردم.
یونگی: ببخشید؟
مینهو سریعا خودشو جمعه جور کرد. در حالی که دست دختر کناریشو گرفته بود گفت:
مینهو: متاسفم فکر کنم اشتباه گرفتم.
سری تکون دادمو بلند شدم. درد بدنم طاقت فرسا بود. برای ایستادن دستمو به دیوار گرفتم.
مینهو: حالتون خوبه؟ کمک نمیخواین.
یونگی: نه نیازی نیست.
نگاهی به ساعت کردم. یک ساعت دیگه مسابقه شروع می‌شد. دستکشامو از تو کمد مخصوصم برداشتم.
مینهو: میشه اسمتونو بدونم. آخه قیافتون خیلی آشناست.
چشمامو رو هم فشار دادمو عصبانی برگشتم سمتش.
یونگی: آقای محترم میشه دست از سرم بردارین....
مینجون: هی یونگی امشب قرار بترکونی......صبر کن ببینم این چه سرو وضعیه.....
مشغول پوشیدن دستکشام شدمو بی توجه به جفتشون به سمت موتورم رفتم.
مینهو: این یونگیه؟ پارک یونگی؟
مینجون: نه پارک چیه. مین یونگیه.
یونگی: خفه شو مینجون.
مینهو ناباورانه به سمتم اومد.
مینهو: باورم نمیشه حالت خوبه.
با برخورد دستش به زخم صورتم دستشو پس زدم.
مینهو: چه بلایی سر خودت آوردی...
همونطور که رو موتور نشسته بودم جلوم قرار گرفتو دستمالی رو با آب معدنی دستش مرطوب کرد. با برخوردش به زخمم ناخواسته عقب کشیدم که چونم تو دست مینهو قفل شد.
مینجون از دور نظاره‌گر بودو به زور سعی داشت جلو خندشو بگیره.
مینهو: خیلی بی ملاحظه ای.
دستشو پس زدم.
یونگی: برو مینهو...تو هم تو تبدیل زندگیم به این گندو کثافت نقش داری پس تنهام بزار.
از رو موتور پریدم پایینو به سمت مینجون رفتم. بطری آبی که دستش بودو ازش گرفتم.
مینجون: اینقدر رومخ نباش یونگیا.
کمی ازش خوردمو دوباره سمتش پرت کردم‌.
یونگی: میرم لباسمو عوض کنم.
وارد اتاق مخصوصی که بهم داده بودن شدم. کلافه نفسمو بیرون دادم. چیکار باید میکردم. چیکار میتونستم بکنم. لگدی به دیوار زدم. پرهنمو از تنم در اوردمو کف اتاق پرت کردم. کت چرم مشکی رنگی رو پوشیدمو زیپشو بستم شلوار جذب مشکی زاپ دارمو مرتب کردم.موهامو تو صورتم ریختمو از اتاق خارج شدم‌. سرعت سرعت سرعت. تنها چیزی که آرومم میکنه.
دستکشامو محکم کردم.
مینجون: میدونی که باید چیکار کنی یونگیا. سعی کن اروم باشی. یا اگه بدن درد داری کلا بی خیال شو جونت مهم تره.
کلاه کاسکتمو ازش گرفتم.
یونگی: پول مهم تره...
شونه سمت چپم گز گز میکرد. بی توجه بهش رو موتور نشستمو آماده حرکت شدم.
مینجون: مواظب باشی یونگیا.
با شنیدن صدای بوق با تمام توانم گاز دادمو مثل همیشه جلو تر از همه مسیرو طی میکردم. با حس خیسی پشت دستم متوجه بارون شدم. لعنتی بارون کارمو مختل میکرد. بیشتر گاز دادم تا قبل از اینکه زمین به طور کامل خیس بشه به خط پایان برسم‌ ولی انگار همچین چیزی قرار نبود اتفاق بیفته. با دقت پیچ هارو رد میکردم. با دیدن خط پایان دوباره شتاب گرفتم. برای رد کردم آخرین پیچ دسته موتوری رو چرخوندمو از خط پایان رد شدم. مینجون با خوشحال دوید سمتمو بغلم کرد.
مینجون: تو معرکه ایی...یونگیاااا...
به مینهو که سرش تو گوشیش دستش بود خیره شدم. از موتورم پیاده شدمو به سمتش رفتم.
یونگی: چیکار میکنی؟
مینهو: به تو ربطی نداره.
یونگی: اگه این بار به زندگیم گند بزنی خودم میکشمت.
مینهو: اگه کاری بکنم از این گندو کثافت میکشمت بیرون.
داور: آگوست دی. بفرمایید.
کیف پر از پولی که سمتم گرفته شده بود رو بعد از چک کردن تو مشتم گرفتم.
یونگی: این زندگی منه و دارم ازش لذت میبرم. سعی نکن خرابش کنی.
دیگه منتظر شنیدن چیزی نموندمو به سمت مینجون و بقیه رفتم.
مینهو
داری با خودت چیکار میکنی یونگیا. به عکسی که ازش گرفته بودم نگاه کردم.

 به عکسی که ازش گرفته بودم نگاه کردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بدون فکر انگشتمو رو آیکن ارسال فشار دادمو گوشیمو تو جیبم فرو کردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


بدون فکر انگشتمو رو آیکن ارسال فشار دادمو گوشیمو تو جیبم فرو کردم. ببخشید یونگیا ولی این تنها کاری بود که میتونستم برات بکنم.

قدرت_عشقWhere stories live. Discover now