part11

204 17 8
                                    

سوم شخص
ته: زود باش جانگکوکااا یونگی دیرش شد. یونگی توهم بیخیال اون تلویزیون شو هنوز صبحونه نخوردی.
پسرک بی توجه به تهیونگ در حال بالا پایین کردن شبکه های تلویزیون بود تا بالاخره شبکه مورد نظرشو پیدا کرد.
مجری: به اخباری که هم اکنون به دستمون رسیده توجه کنین. خبر مرگ آیدل محبوب رپر. پارک یونگی ملقب به شوگا تنها یک شایعه بوده و وی برای فرار و رهایی از دست پدرخوانده اش پارک یانگهو این شایعه را ساخته است. اکنون از اطلاعاتی که مامورین پلیس در اختیار ما خواهند گذاشت بهره ببریم.
مامور پلیس: عرض سلامو خسته نباشید خدمت شما و تماشاچیان گرامی. بعد از پیگیری و بازجویی هایی که از آقای پارک و پدرخوانده ایشون شد فهمیدیم نام اصلی شوگا مین یونگی هست و ایشون به اصرار پدرشون دست به کار های خطایی زدن. در محل کنسرت پودر های رنگیی پخش می‌شده که علاوه بر تماشاچیان بلکه برای خود آقای مین هم کلی مشکل ایجاد میکرده. هر چند تمامی افراد اون پودر خطرناک رو تنها ماده خوشبو و زیبایی میدیدن ولی طبق اطلاعاتی که آقای مین در اختیارمون گذاشتن این ماده بسیار خطرناک و اعتیاد آور است. خواهش ما از شما این هست که هر ماده مشابه دیدین لطفا با پلیس تماس بگیرید.
مجری: ممنون از اطلاعاتی که در اختیارمون گذاشتید. آیا مین یونگی میتونن دوباره به این حرفه برگردن؟ آیا مجازاتی براشون در نظر گرفتید؟
مامور پلیس: خوشبختانه قبل از اینکه دیر بشه جناب مین اطلاعات مفیدی به دستمون رسوندن و میتونن.....
با خاموش شدن تلویزیون به تهیونگش نگاه کرد.
ته: یونگی چرا اینارو نگاه میکنی؟ تموم شد. تو باید میگفتی و کار درستو کردی.
جانگکوک هم بهشون ملحق شد. تهیونگ خوب میدونست این اخبار باعث میشه یونگی یاد گذشته مزخرفش بیفته پس باید مقابلش وایمیستاد. کوک دستشو دور کمر تهیونگ حلقه کردو در ادامه حرف تهیونگ گفت:
کوک: یونگی. تو چیزای مهم تری داری که باید بهشون فکر کنی.
یونگی: نمیتونم .
کوک: میتونی. ما بهت ایمان داریم.
ته: تو میتونی یونگیا. فقط کافیه اراده کنی.
یونگی دوباره لبخند دوستانیشو رو لباش نشوندو به سمت تهیونگو کوک رفت. هر دو پسر برای پذیرایی از بیبی بویشون بوسه ای رو لباش گذاشتن.
یونگی در حالی که مثل همیشه بعد از بوسه ها حسابی ذوق میکرد این بار هم با خوشحالی چشماشو بستو از آرامشی که تهیونگو کوک بهش میدادن لذت تمام رو برد.
یونگی
از بغلشون بیرون اومدم. تهیونگ کوله ای که برام آماده کرده بودو سمتم گرفتو بعد از مرتب کردن کروات کوک گفت:
تهیونگ: خوب همه چیز مرتبه. زود باشین .بریم حسابی دیر شده.
خواستم از خونه خارج شم که تهیونگو کوک عینک افتابیمو سمتم گرفتن.
کوک: لازمت میشه.
مشکوک نگاش کردم. عینکمو زدمو به سمت در خروجی رفتم. تهیونگو کوک تو بغل هم با هیجان نگام میکردن. در خونه رو باز کردمو با جمعیت وحشتناکی زیادی مواجه شدم. فلش دوربین ها و گوشی ها همه جارو پر کرده بود با استرس برای همه نگاه میکردم. به سمت تهیونگو کوک برگشتمو با خوشحالی برام دست تکون دادن.
بادیگارد: از این طرف آقای جئون.
برای طرفدارام دست تکون دادمو به سمت ماشین رفتم. سریع توش نشستم. با بسته شدن در نفس راحتی کشیدم. دستمو رو قلبم گذاشتم‌. حالا منم طرفدارامو داشتم. کسایی که میتونستن در کنار تهیونگو کوک قلب شکستم رو به کلی بازسازی کنن. لبخند از رو لبم پاک نمیشد. کولمو تو بغلم گرفتمو نفس عمیقی کشیدم.
*بالاخره زندگیت درست شد یونگیا. دیدی گفتم.*
دستمو رو قلبم گذاشتم.
یونگی: بالاخره شد. بخاطر عشق شد.
کوک
با خستگی وارد خونه شدیم. تهیونگ بلافاصله بعد از ورود صدای یونگی زد ولی جوابی نگرفت.
ته: یعنی کجاست؟
نگاهی به ساعت کردم. ساعت ۹ رو نشون میداد.
کوک: یعنی میگی خوابیده؟
ته: اخه هنوز که سر شبه.
به سمت اتاق مشترکمون رفتیمو به ارومی وارد شدیم.

قدرت_عشقWhere stories live. Discover now