part1

168 20 3
                                    

نویسنده
یک سال از قطع رابطه کردن تهکوک با یونگی گذشته بود. آقای کیم تمام کشورو زیر پا گذاشته بود ولی نتونسته بود اندک سرنخی از پسرش پیدا کنه باندش کم کم داشت از بین میرفتو جئون و پارک تمایلشونو برای همکاری با کیم از دست میدادن. در این بین تنها شخصی که در آرامش به سر می‌برد جانگکوکی بود که دلیل تموم این بی نظمیا بود.
مثل همیشه صبح زود از خونه خارج شدو به سمت خونه مخفیی که داشت رفت. خونش کاملا داخل کوه سنگیی مخفی شده بود.

 خونش کاملا داخل کوه سنگیی مخفی شده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نمایی از خونه جانگکوک بعد از چند ساعت رانندگی در خونه جذابش وایسادو کلید رو سمت هوسوک و نامجون پرت کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


نمایی از خونه جانگکوک
بعد از چند ساعت رانندگی در خونه جذابش وایسادو کلید رو سمت هوسوک و نامجون پرت کرد.
نامجون: امروز دیگه سرو صدا نکرده فکر کنم بالاخره راضی شده باشه.
هوسوک: امیدوارم شده باشه اصلا از اینجا خوشم نمیاد.
جانگکوک بی توجه به دست راستاش وارد خونه شدو مستقیم به سمت اتاق مورد علاقش رفت. قفل درو باز کردو وارد شد. اولین چیزی که چشمشو گرفت الهه ای بود که به تخت بسته شده بود.
ته: دست از سرم بردار ...دیگه نمیتونم‌....
صدای پسرک بغض دار شد. کوک به قدری به عشقش فشار آورده بود که راهی جز پذیرفتنش نداشت.
کوک: راهشو که میدونی.
ته: باشه... فراموشش میکنم. قول میدم..
جانگکوک بخاطر شنیدن اعتراف عشقش خوشحال تر از همیشه دستبند رو از دور دست ظریف پسرک جدا کرد.
کوک: تا وقتی عاشقم باشی یه ذره هم اذیت نمیشی.
کاش میتونست فریاد بزنه که کوک رو نمیخواد ولی راهی نداشت. باید صبر میکرد تا ببینه یونگی میخوادش یا نه.
هنوز هم تمام امیدش یونگی بود‌ امیدوار بود یونگی بتونه از دست شکنجه های روحی و جسمی کوک نجاتش بده. تهیونگ آدم ضعیفی نبود ولی اون چند ماه به اندازه ده سال سختی کشیده بود ولی از کسی اسیب دید که هیچ وقت فکرشم نمیکرد. مچ دستاشو می‌مالید تا دردش کمتر بشه.
ته: گشنمه.
کوک دستی به سر دوست پسرش اجباریش کشید. چونه پسرو بالا اوردو بوسه کوتاهی رو لباش زد.
کوک: بریم برآن یه چیزی درست کنم.
هودی مشکیی رو تنش کردو پسرک رو بلند کرد.
کوک: خیلی سبک تر از قبل شدی تهیونگا. حالا چجوری میخوای در برابرم مقاومت کنی؟
پا پوزخند به پسر تو بغلش نگاه میکردو به سمت آشپزخونه قدم برمیداشت.
پسر رو روی صندلی نشوندو پیشبند اشپزیشو برداشت.
کوک: چی میخوای برات درست کنم.
تو یه کلمه خواستم خلاصه کرد.
ته: جاپجا
تهیونگ عاشق این غذا بود. البته این غذا تهیونگ رو بیاد خاطرات گذشتشون مینداخت.
[فلش بک]
کوک: تهیونگا بیا میزو چیدم.
اوایل دوستیشون بودو هر روز بعد از مدرسه خونه های هم میرفتن تا تنها نباشن. امروز هم جانگکوک به تهیونگ قول داده بود که دست پختشو بچشه. تهیونگ با خوشحالی از جلو کتاباش بلند شدو دوید سمت کوک.
ته: وایی چه بوی خوبی میده.
کوک صندلی رو برای دوستش عقب کشید.
کوک:بخور ببین خوشت میاد یا نه‌.
تهیونگ پشت میز نشستو چاپستیکشو برداشت. کمی از غذا رو بینشون گرفتو خورد. اوم بلندی گفتو دوباره مشغول خوردن شد.
ته: این عالیه کوکیی...
کوک: خوشحالم که خوشت اومد.
کوک لبخندی از ته دل به تهیونگش زدو محو غذا خوردنش شد.
ته:فکر کنم غذای مورد علاقه و آشپز مورد علاقمو باهم پیدا کردم.
دستمو تو موهاش فرو کردمو بهمشون ریختم.
کوک: من کاملا متعلق به توام.
[پایان فلش بک]
با صدای کوک تهیونگ از خاطراتش پرت شد بیرون. گیج به کوک که منتظر جواب بود نگاه کرد‌.
ته: چی؟
کوک: میگم غذا ده دقیقه دیگه آماده‌ ست.
تهیونگ تنها سری تکون دادو دوباره با دستش مشغول کشیدن خطای فرضی رو میز شد.
کوک: تهیونگ.
تهیونگ نگاهشو به کوک داد‌. کوک کنار تهیونگ قرار گرفتو صندلیش به سمت خودش برگردوندم پایین پاش نشست. دستاشو بین دستش گرفتو بوسه ای پشتش زد.
کوک: متاسفم نمیخواستم اینجوری بشه. ولی اون بچه داشت تورو ازم میگرفت. مجبور بودم دست بکار شم.
ته: تو خودخواهی. فقط خودتو میبینی.
کوک: توهم فقط خودتو میبینی.
ته: الان یونگی کجاست؟ حالش خوبه اصلا‌. هنوز زنده ست؟
کوک سری تکون داد.
کوک: منم ازش خبری ندارم. فقط میدونم که تو این یه سال خیلی پیشرفت کرده. شده به پسر لایق برای کنترل باند پارک.
ته: کوک میخوام یه حقیقتیو بهت بگم.
کوک منتظر به عشق رو به روش نگاه کرد.
ته: من جفتتونو باهم میخوام. هم تورو میخوام هم یونگیو نمیتونم بینتون یکیو انتخاب کنم.
کوک تهیونگ رو بغل کردو بوسه ای پشت گردنش زد‌.
کوک: ولی من فقط تورو میخوام.
تهیونگ از کوک جدا شدو تو چشماش خیره شد.
کوک: یونگیو فراموش کن. بهت قول میدم بهترین خاطراتو برات بسازم. فقط یونگیو فراموش کن.
تهیونگ نمیدونست باید چی بگه ولی امیدوار بود بتونه به چیزی که عشقش میخواد تبدیل بشه. برای همین سر تکون دادو بوسه ای روی لب های کوکش زد.
................................
یونگی
مثل همیشه جلوی آینه به خودم نگاه کردمو میکروفونمو رو صورتم تنظیم کردم. یه آرتیست بودن برای مخفی کردن پست با ارزشم خیلی خوب بود. پوزخندی کنار لبم شکل گرفت.
این من بودم. کسی که قبلا ضعیف ترین آدم جهان بود ولی الان... حتی نمیتونی تصور کنی کی جلوت وایساده. با نمایان شدن یانگ هو پشت سرم برگشتم سمتش.
یونگی: سلام آپا.
یانگهو: یونگ آماده ای؟
یونگی: من همیشه امادم.
سهام یانگهو به شدت پیشرفت کرده و این ها همش بخاطر منه. بخاطر کنسر منه. هر کس میاد اینجا باید قبل از خروج از این ماده به شدت اعتیاد آور بخره. حالا بیاین یه نمونشو باهم ببینیم.
مثل همیشه ورود با شکوهم به صحنه عالی انجام شد. با تموم شدن اجرا اول پودر طلایی رنگی همه جارو در برگرفت. در حالی که ماکسو رو صورتم قرار میدادم از استیج خارج شدم. سرفه خشکی کردمو به سمت اتاق مخصوصم رفتم. یانگهو با دیدنم کمی هول کرد.
یانگهو: چت شد خوبی؟
ماکس اکسیژنو از روی میز برداشتمو روی بینیو دهنم گذاشتم. بعد از این که نفسم بالا اومد به سمت یانگهو برگشتمو یقشو تو مشتم گرفتم.
یونگی: صد دفعه بهت گفتم من به اون مورد حساست دارم باز تو همونو پخش کن. دیگه دارم مطمئن میشم قصدت کشتنمه.
یقه یانگهو رو ول کردمو به عقب هولش دادم.
یانگهو: میدونی اخه میخواستم از هر سه پورد به مردم بفروشم. اینجوری میتونستیم سه برابر پول به جیب بزنیم.
با تاسف سری تکون دادمو از اتاق خارج شدم‌. میکاپرا به سمت دویدنو کارشونو شروع کردن. چرا نمیتونستم خود واقعیم باشم‌. هر چند این میکاپرا الکی شلوغش میکردن‌. اینا فقط پول میخواستن‌.
بعد از تموم شدن یه اجرای فاکی دیگه از استیج خارج شدم. یانگهو قصد داشت برای بفروش رفتن مواد با ارزشش بمونه پس به تنهایی از استادیو رو ترک کردم. نور پی در پی فلش دوربین ها باعث توهم رفتن اخمام شد. سریعا به ماشینم پناه بردمو با اخرین سرعت از اونجا دور شدم.
نفسمو بیرون دادم. اینم از این. همش کارای تکراری دلم یکم هیجان میخواست پس رامو به سمت پاتوق همیشگیم کج کردم.
وارد کلاب مخصوصم شدم. صدای کر کننده موسیقی از ده کیلومتری هم مشخص بود. با ورودم تمام کارکنان برای احترام اومدن.
یونگی: همون همیشگی.
پیشخدمت احترام گذاشتو سریعا چیزی که میخواستمو سفارش داد. رو کاناپه های وسط کلاب لم داده بودمو به یه کار هیجان انگیز فکر میکردم. به انتقام. انتقام از کیم تهیونگی که گند زد به زندگیم. انتقام از جئون جانگکوکی که غرورمو له کرد. درسته خاطرات گذشته رو کامل به یاد ندارم ولی اینو میدونم که جفتشون قرار به فجیع ترین حالت ممکن بفاک برن.
جام رو از دست خدمتکار گرفتمو جرعه ای ازشو خوردم.
اماده باش کیم تهیونگ .شاید تو مجبور شدی جور رفیقتم بکشی.
پوزخندی پر رنگ تر شد. با شنیدن صدای فوق العاده س*کسی دختری به سمتش برگشتم . جام رو تا اخر سر کشیدنو از جام بلند شدم. به سمتش رفتم. دستمو سمتش دراز کردم.
یونگی: افتخار میدین؟
دختره از خدا خواسته دستمو گرفتو به سمت اتاق های VIP راهنماییم کرد....
..........................
جین
جیمین: چرا اینا برنمیگردن. مثل بچه های دوساله باهم قهر کردن زندگی رو واسه ماهم زهر کردن.
زدم زیر خنده.
جین: قافیشون عالی جور در اومد.
جیمین ضربه ای به بازوم شد.
جین: هوی چته؟
جیمین: یکم جدی باش سوکجینا...
جین: من جدیم تو داری شلوغش میکنی.
جیمین: خوب دلم برای هوبی تنگ شده.
جین: میاد الکی آبغوره نگیر.
جیمین رو زمین نشستو همونجور که دستشو رو زمین می‌کوبید گریه الکیی سر داد.
جیمین: من هوبی رو میخوام....
با صدای بسته شدن در ساکت شد. نگاه جفتمون برگشت سمت در.
هوسوک: یه نفر اینجا خیلی بی‌تابی میکنه نه؟
جیمین سریع از رو زمین بلند شدو پرید تو بغل هوبی.
جیمین: دلم برات تنگ شده بود هوبی..
هوبی: منم همین طور موچین کوچولو.
هوبی ،جیمین رو برآید استایل بلند کردو به سمت الان مشترکشون رفت.
نامجون: دیگه تحویلی نمیگیرین کیم سوکجین.
برگشتم سمت نامجونو بوسه ای رو لبش زدم. خواستم عقب بکشم که مانعش شد. به اورمی به سمت اتاق مشترکمون هولم میدادو بعد از ورود به اتاق رو تخت پرت شدم. فقط خدا میدونست چقدر دلم برای لمس شدن به دست این پسر تنگ شده بود.
پیرهنشو از تنش در اوردمو دستمو رو بدن بی نقصش کشیدم.
از لبام جدا شدو همونطور که لباسمو در میاورد با نفس نفس گفت:
نامجون: متاسفم جینا.. ولی دیگه نمیتونم.
جین: متاسفم نباش... منم نمیتونم.
به سمت گردنم هجوم بردو پرش کرد از مارکای کوچیک و بزرگ. منم زیر مثل مال به خودم می‌پیچیدم.
با برخورد زبونش به نیپلم نا خواسته ناله بلندی کردمو سرمو به عقب فرستادم.
دستمو به دیکش رسوندمو تو دستم گرفتمش.
جین: بهم بدش. میخوامش.
نامجون دیگه منتظر نموندو بعد از در اوردنو شلوارش دیکشو یک جا واردم کرد....
داد جین و جیمین باهم یکی شدو این بود شروع به رابطه پر لذت براشون......
..........................
پسر نگاهی به ساعتش انداخت.
کوک: تهیونگ کجا موندی پس...
بعد از یک سال دوباره زندگیشون به حالت عادی برگشته بود. حالا تهیونگ کنار اپاش بودو اپاش هم قدرشو میدونست و کوک هم میتونست تمام تهیونگ رو برای خودش داشته باشه.
با بسته شدن در کوک نگاهشو به تهیونگ که کوله دانشگاهش رو دوشش بود داد.
تهیونگ بوسه ای رو لبای کوک کاشتو بازیشو گرفت.
ته: ممنون که راضی شدی پیاده بریم.
با ارامش به سمت دانشگاه میرفتنو حرفای عاشقانشون قند تو دل هر موجود زده ای که اون اطراف بودو آب میکرد.
ته: کوکی این تهیونگو دوست داری یا اون تهیونگ بد اخلاق قبلی رو.
کوک زد زیر خنده.
کوک: اول از همه تهیونگ خندانو دوم تهیونگی که از شدت لذت گریه میکنه رو.
تهیونگ روشو از کوک برگردوند تا سرخی صورتشو بپوشونه ولی موفق نبود. کوک جلوی تهیونگ وایسادم سرشو به سمت خودش چرخوند.تو چشماش خیره شدو اروم زمزمه کرد:
کوک: شایدم این تهیونگو.
تهیونگ دستشو رو صورتش گذاشتو با اعتراض ناله ای کرد‌.
کوک دستشو رو قلبش گذاشت.
کوک: کی امبولانس خبر کنههه....
تهیونگ زد زیر خنده و مشتشو به بازوی کوک زد. کوک هم چون آمادگی نداشت پخش زمین شد. با عصبانیت بلند زدو بلند گفت:
کوک: یااا تهیونگا...فقط بزار دستم بهت برسه.
تهیونگ با خنده شروع کرد به دویدن و کوک هم بدون اتلاف وقت پشتش میدوید. با رسیدنشون به در دانشگاه تهیونگ تو بغل کوک فرو رفت. ته بین خنده هاش به زور گفت:
ته: ببخشید کوک... نمیدونستم میفتی...آخه خیلی خنده دار شده بودی‌..
دوباره صدای خندش بلند شد.
کوک: امشب نوبت من میشه بهت بخندم‌.
ته خندشو خوردو به چشماش مصمم کوک خیره شد.
ته: بامزه بود.
کوکو از خودش جدا کردو وارد دانشگاه شدن. با ایستادن ماشین مشکی گرون قیمتی جلو در دانشگاه همه به سمت ماشین دویدن.
ته: اونجا چه خبره.
کوک: نمیدونم.

قدرت_عشقWhere stories live. Discover now