part11

210 25 3
                                    

سریع کردم بلند شم ولی نتونستم با درد دوباره نشستم.

ته و کوک پشتم وایسادن.

ته:اوو بازم خونریزی داشته.

به کام های شیری رنگ که رده های صورتی روش داشت نگاه کردم.

کوک: بچه ها یه خبر خوب.زنگ ورزش کنسل شده.

ته:بریم یه دوش بگیریم.

کوک و ته به سمت حمام راه افتادن بوسه ای رو لب هم کاشتن. به زور وایسادم. بهشون نگاهی انداختم.جفتشون نگاهی به پشت دستشون کردن.

ته:بیارش کوک.

ته رفت داخل‌.

کوک:بعدا تلافی این کارتو در میارم.

با برداشتن اولین قدم دوباره نشستم.

کوک:پاشو لوس بازی در نیار...

دوباره وایسادم.

ته:مثل بچه های نوپاشده...

جفتشون زدن زیر خنده.

کوک:بزار ببینم چیکار کردیم.

پشتم وایساد بوتامو گرفتو از هم بازشون کرد.سوتی زد.

کوک:اممم اوضوعت خرابه...بریم حموم بعدش ته برات از پماد مخصوصش میزنه.

ته:خوبه داری میگی مخصوصم.نه بهش نمیدم.

وارد حموم شدیم.در حال که اون دوتا داخل وان در حال لاو ترکوندن بودن سریع دوش گرفتمو زدم بیرون.

موهامو با سشوار خشک میکردم با خاموش کردنش صدای ناله های کوک و تهیونگ به گوشم رسید. به سرعت از اتاق طدم بیرون که با مینهو مواجه شدم.

مینهو:چیکار ‌کردی یونگی‌.‌..

عصبانی بود‌.سرمو انداختم پایینو از کنارش رد شدم مگه مجبور بودم براش توضیح بدم؟ بازوم تو دستش گرفتو محکم کوبیدم به دیوار. با دردی که تو کمرم ایجاد شد کمی خم شدم.

مینهو:تو با خواست خودت شدی عروسک سکسشون. تو یه احمقی مین یونگی...

با داد مثل خودش گفتم:

یونگی: من مین یونگی نیستمم... من بخاطر بابام این کارو کردم دیگه هم لازم نمیبینم تکرارش کنم. حالا هم برو کنار‌...

هولش دادمو به سمت کلاس راه افتادم.

از کی تا حالا اینقدر جرات پیدا کردی یونگی؟

وارد کلاس شدمو رو میزم نشستم. تازه متوجه تماس های از دست رفته ای که از یانگهو داشتم شدم.سریعا باهاش تماس گرفتم.

بادادش تکونی تو جام خوردم.

یانگهو:معلوم هست کدوم قبرستونی هستی؟

یونگی:م..من فقط....

یانگهو:نیاز نیست توضیح بدی.ده دقیقه دیگه دم در منتظرتم.

یونگی:چشم د....

با صدای متعدد حرفم نصفه موند. وسایلامو جمع کردمو به سمت در خروجی راه افتادم. با رسیدنم به در خروجی یانگهو رو دیدم که با عصبانیت به سمتم میامد.

چرا اینقدر عصبانیه؟

معلومه یونگی خان چون تو زیر قوانینش زدی.

خوب کسی که بهش چیزی نگفته.

از کجا میدونی؟

با فرو رفتن مچ دستم تو دستهای قویش آخی گفتم.دستم جوری فشار میداد که انگار قصد شکستنشو داشت.

یونگی:ددی..دستم...

با سوختن یه طرف صورتم شوکه نگاش کردم‌.بی توجه بهم میکشیدم سمت ماشین.پرتم کرد داخلو در سمتمو محکم بست.

کیفمو محکم بغل کردم. یاد خاطره دوسال پیشم افتادم.دوتا از قلدرای کلاس تا جایی که میخوردم کتکم زدن.با داد دوبارش تکون شدیدی خوردم.

یانگهو:بهت چی کفته بودم یونگی؟

یونگی:من که کاری نکردم.

با استرس نگاش کردم. یعنی فهمیده؟کی بهش گفته.
یانگهو:از همون اولم نباید میزاشتم برگردی مدرسه.
یونگی:ددی مگه...
با داد گفت:
یانگهو:دهنتو ببند یونگی. الان که رسیدیم خونه بفاکت دادم میفهمی چی شده.
از حرفش جا خوردم‌. اینجوری که صد در صد می‌فهمید.
یونگی:ددی...لطفا....
یانگهو:هیچی نگو یونگی.به اندازه کافی اعصابمو بهم ریختی.
سرمو انداختم پایین.
یانگهو:اینارم اون مین یادت داده؟...گند بزنی به همه چی بعد مظلوم بازی دراری.
یونگی:وایسا میخوام پیاده شدم.
یانگهو:شما غلط میکنین.
با داد گفتم:
یونگی:گفتم نگه دار میخوام پیاده شدم.
گریم گرفته بود همین که ماشین وایساد از ماشین پیاده شدمو شروع به دویدنکردم.دویدن فقط میتونست آرومم کنه‌. بارونی که نم نم می‌بارید شدت گرفت‌ دیگه پاهام حس نداشت دست از دویدن کشیدمو دستامو رو زانوهام گذاشتم.پام دوباره دردگرفته بود. رو صندلی سردو خیس پارک نشستم. تنها تر از همیشه. چشمامو بسته بودموغرق در افکارم بودم.کی بهش گفته؟اگه برگردم پیشش چی میشه؟ کلی سوال تو ذهنم بودو برای هیچ کدومش جواب درست حسابی نداشتم.با سرمای هوا چشمامو باز کردم.هوا تاریک شده بودو کسی تو خیابون نبود.
بلند شدم یه قدم برداشتم که درد وحشتناکی تو مچ پام پیچید. دستمو به صندلی گرفتمودوباره نشستم. خوبه حداقل درد تنهام نمیزاره.

قدرت_عشقWhere stories live. Discover now