part17

182 23 6
                                    

با تمام توانمون دویدیم داخل.
کوک:اون در کوفتیو باز کن. میخواد خودشو بکشه.
یانگهو بی خیال گفت:
یانگهو:کاری نمیکنه نترس.
ته:تنه لشتو جمع کن میگم رو نرده وایساده میفهمی؟
کوک یقشو گرفتو تو صورتش داد زد‌.
کوک: مگه نمیفهمی...کلید کجاست‌...
شروع کرد به گشتن جیباش. با پیدا کردن کلید سریع دوید سمت اتاق.
یانگهو:حق ندارین برین تو اون اتاق.
جئون:یانگهو دقیقا چه غلطی داری میکنی؟
دویدم پیشش با باز کردن در همگی به داخل هجوم بردیم. یونگی با چشمای اشکی نگامون کرد.
یونگی:ببخشید که آدم خوبی نبودم.
ته: نه یونگی.لطفا بیا پایین در بارش حرف می‌زنیم.
یونگی:حرفی نمونده....ببخشید یانگهو ولی باید یه نفر دیگه رو به فرزندخوندگی بگیری...خدافظ..
با پریدنش همراه با کوک دویدیم سمتش ولی دیر شده بود. جرات نگاه کردن به پایین رو نداشتم‌. به سختی نفس میکشیدم.کوک با عصبانیت به سمت یانگهو رفتو با داد توصورتش گفت:
کوک:دیدی چی شد؟اینا همش تقصیر توعه عوضیه...
کیم:زنگ زدم اورژانس. چند دقیقه دیگه میرسن.
دستام از عصبانیت میلرزید. آپا اومد کنارم دستشو رو شونم گذاشت.
آپا:اروم باش تهیونگ.
ته:چجوری؟
آپا:تو که بهش وابسته نبودی.بودی جناب کیم؟
با تحقیر نگام می‌کرد.
ته:اون دوستمه. تو حق نداری بخاطر داشت دوست سرزنشم کنی.
با شنیدن صدای امبولانس با کوک به پایین دویدیم. با دیدن یونگی ناخواسته تو آغوش کوک فرو رفتم.
پرستارها یونگی رو در حالی که غرق خون بود روی برانکارد گذاشتن.
کوک:خوب میشه.من مطمئنم.
ته:کوک.اگه چیزیش بشه من هیچ وقت خودمو نمیبخشم.
زیر چشمی به یانگهویی که شوکه شده بود نگاه کردم.
پرستار: یه نفر باید همراهشون بیاد.
منو کوک خواستیم بریم که یانگهو پسمون زد.
یانگهو:من پدرشم.
خواستیم اعتراض کنیم که با بسته شدن در امبولانس منصرف شدیم.
کوک:بریم دنبالشون.بدو ته.
دستمو کشیدو به سمت ماشینش رفتیم.درست پشت سر امبولانس در حال حرکت بودیم.
ته:اگه بلایی سرش بیاد چی میشه.
کوک:نمیدونم. اگه حالش خوب نشده یانگهو رو با دستای خودم خفه میکنم.
ته:رد دستای یانگهو رو گردنش بود.
کوک:رد دستای یانگهو؟؟
اینقدر تو دلم غوغا بود.فقط دلم میخواست زود تر حال یونگی خوب شه. با رسیدن به بیمارستان سریع از ماشین پیاده شدیمو دنبال پرستارا و یانگهو وارد بیمارستان شدیم.
مستقیما یونگی رو به اتاق عمل بردن.
عرق سردی رو پیشونیم نشسته بود.داشتم از استرس میمردم.
کوک:هی ته؟
نگاهمو بهش دادم.
کوک:اروم باش بابا. نترس چیزیش نمیشه.
ته:تقصیر منه.
دوباره اون حمله عصبی اومده بود سراغم ‌. پشتمو بهش کردمو مشتمو کوبیدم تو دیوار.
ته: تقصیر من بود...
ضربات متعدد مشتم تو دیوار زخمای دردناکی رو روی دستم ایجاد کرده بود. کوک محکم از پشت بغلم کرد ‌.
کوک:اروم باش میگم تقصیر تو نیست‌.
زیر لب فقط یه حرفو تکرار میکردم. تقصیر منه‌ واقعا تقصیر من بود.تقصیر من بود.گند زدی کیم تهیونگ. اگه بلایی سرش بیاد تقصیر منه‌. آره تقصیره توعه تهیونگ...لعنت بهت تهیونگ...
با حس سوزش چیزی پشت دستم به کوک و پرستار کنارش نگاه کردم.

قدرت_عشقWhere stories live. Discover now