part15

187 26 4
                                    

وارد حموم شدمو داخل وان نشستم.اب وان رو برام معتدل کردو رفت بیرون. چشمامو با درد بستم که نفهمیدم کی خوابم برد.با حس دستی رو صورتم سریع چشمامو باز کردم.
کوک:هی هی اروم باش منم.
خواستم تکونی بخورم که با درد بدنم نالم در اومد. با خنده گفت:
کوک:حسابی داغونیا...بزار کمکت کنم.
دستمو گرفتو کمکم کرد بلند شم.
کوک:من نمیخواستم برگردی پیش این عوضی ولی تهیونگ گفت اون باباته تو باید پیشش باشی.
یونگی:ازش متنفرم.
کوک:اگه بخوای میتونی بیای خونه ما.
با گرفته شدن باکسرم جلوم تازه متوجه شدم لباس تنم نیست. با خجالت باکسرمو ازش گرفتمو سریع پوشیدمش.
کوک:متاسفم.
دستشو رو کبودیای رو سینم و شکممو رونم کشید.
کوک:کاش زود تر رسیده بودم.
پیرهنمو پوشیدمو لبه تخت نشستم.
یونگی:ازش میترسم. دیگه نمیخوام ببینمش.
کوک:میدونم عزیزم.
کنارم نشستو بغلم کرد‌.
کوک:از این به بعد هر وقت ترسیدی یا خواست اذیتت کنه بهم زنگ بزن.باشه؟
سرمو تکون دادمو محکم تر بغلش کردم‌
یونگی:ممنون کوکی.
کوک:خواهش میکنم...
سکوتی بینمونو گرفت‌.از خودش جدام کردو دستاشو دو طرف صورتم گذاشتو تو چشمام خیره شد.
کوک:بابت اون روز متاسفم.
سرمو پایین انداختم که اوردش بالا.
کوک:همش تقصیر تهیونگ بود. اون پیشنهاد داد اینکارو باهات بکنیم.
یونگی:نمیخوام بهش فکر کنم.
کوک محکم تر بغلم کردو زیر لب کلمه متاسفم رو زمزمه کرد.
یونگی:میشه بخوابم؟ آخه خیلی خستم تموم بدنم درد میکنه.
کوک همونطور که تو بغلش بودم منو رو تخت خوابوند.
کوک:بخواب من مواظبتم.
سر تکون دادمو خودمو به عالم خواب سپردم.
کوک
به یونگیی که تو بغلم خواب بود نگاه کردم.کاش میدونستم بهت بگم همه اینا واسه اینه که تهیونگ به خواستش نرسه.
رو تخت خوابوندنمشو رفتم پیش یانگهو. بدون در زدن وارد اتاقش شدم.
یانگهو:هویی..بابات بهت ادب یاد نداده.
دستامو رو میزش کوبیدم.
کوک:به من ادب یاد دادن ولی تو بویی از انسانیت نبردی.
یانگهو:خفه شو بابا.
کوک:این چه وضعیه که واسش درست کردی؟اون بهت اعتماد کرده بود.
بی توجه بهم سرشو تو کارش گرفت.
کاغذاشو از رو میزش ریختم پایین.
کوک:وقتی باهات حرف میزدم تو چشمام نگاه کن.
یانگهو: هیی..من مثل اون یونگی احمق نیستم که هر کار میگی انجام بدم.
کوک:درسته بیچاره تر از اونی.
با حرص تو چشمام خیره بودو نفس میکشید.
کوک:با بابا صحبت میکنم.ما نیازی به شراکت با آدم کثیفی مثل تو رو نداریم.
از اتاقش رفتم بیرونو به سمت اتاق یونگی رفتم.
یه کاغذ از دفتر روی میزش کردمو روش براش نوشتم:
کوک:یونگ. خواب بودی نمیخواستم بیدارت کنم. من میرم.بیدار شدی بهم زنگ بزن.اگه اون عوضی خواست اذیتت کنه سریعا بهم زنگ بزن خودمو میرسونم.
کاغذو تا کردمو تو جیب شلوارش گذاشتمو از اتاقش خارج شدم. سوار ماشین شدومو به سمت خونه حرکت کردم.وارد شدم. خدمتکارا مثل همیشه جلو در منتظر بودن. بی توجه بهشون وارد اتاق آپا شدم.
کوک:آپا باید راجب یه موضوعی حرف بزنیم.
آپا: چی شده کوک.
کوک: میتونم ازتون بخوام شراکتتونو با اون روان پریش بهم بزنین؟
آپا از پشت میزش بلند شدو اومد سمتم.
آپا:ما به اون نیاز داریم.
کوک:ولی داره یونگیو اذیت میکنه.
آپا سری تکون دادو دوباره پشت میزش نشست.
آپا: باید با کیم حرف بزنم.
کوک:راضیشون کنین امشب راجبش حرف بزنین.منو تهیونگ هم میایم. یونگ نباید تنها بمونه.
آپا:کوک مطمئنی نگران یونگیی؟
کوک: آپا فعلا نمیتونم به این سوالتون جواب بدم.
آپا:اذیتش نکن.
کوک:چشم آپا.
از اتاقش خارج شدم که دیدم گوشیم زنگ خورد.یونگی بود.سریع تماس وصل کردم.
یونگی:ن..نه...لطفا....تمومش کن...داری میترسونیمم‌...
گریه یونگی اوج گرفت. نمیتونستم دست رو دست بزارم.
یونگی:به..جون..‌خودم‌ کاری نکردم....ددی...واقعا میگم....لطفا...اخخخخ.....نزن ددیییی....
وارد اتاق آپا شدمو تماس زدم رو اسپیکر....
یونگی
با فرود اومدن دوباره کمربندش رو کمرم دادم بلند شد.
یونگی:به خدا کاری نکردم ددیی‌‌‌‌....اخخ..نزنننن....
موهامو تو مشتش گرفتو بلندم کرد.
یانگهو: میخوای باور کنم؟ این کبودیای رو گردنت چیه؟من مطمئنم به پشت گردنت کار نداشتم عوضی هرزه...تو جات بغل همون هرزه های خیابونه.
پرتم کرد رو زمینو اینبار با پاش ضربه میزد..
یونگی:باشه.....اییی....اصلا..اخخخ....نزن لطفاا....هر چی توبگی....ببخشید....
داشتم چیکار میکردم ؟برای کاری که نکردم معذرت خواهی میکردم. با صدای آیفون نفس راحتی کشیدم.
یانگهو:هنوز تموم نشده هرزه خیابونی.
لگدی محکمی تو شکمم کوبیدو درو پشت سرش محکم کوبید. با درد تو خودم جمع شدم. دوباره شروع به سرفه کردم با دیدن خون رو پارکت دستی به دهنم کشیدم.
به سختی بلند شدم.مزه خون تو دهنم بیشتر شده بود به خودم تو ایینه سرویس نگاه کردم. صورتم بی رنگو روح تر از همیشه بود.با بی‌حس ترین حالت ممکن به خودم نگاه کردم‌. با یه ضرب باز شدن در اتاق با ترس از سرویس اومدم بیرون. یانگهو اومده بود داخلو چشمش به خون روی پارکت بود.
کوک:هی بزار بیاد بیرون.
ته:اگه چیزیش بشه خودم میکشمت.
کیم:هی تهیونگ.بفهم داری چی میگی.
در اتاقو قفل کردو بهم نزدیک شد.
یانگهو:تویه عوضی بهشون گفتی بیان؟
با بغض نگاش کردم.
یونگی: غلط کردم....ببخشید...
یانگهو پوزخندی زد.
یانگهو:این به چه دردم میخوره.
اومد سمتمو دستاشو دور گردنم محکم تر کرد.محکم کوبیدم به زمین.
یونگی:ل..لط..لطفا....قسم...میخورم..تکرارش... نکنم....قسم...

قدرت_عشقWhere stories live. Discover now