Part6(گل های پیچک آبی)

506 130 79
                                    


-"نهه ده دقیقههه صبر کننن"
این صدای فریاد های فلیکس بود که تمام اتاق رو پر کرد. چون از زمانی که جیسونگ روی موهاش رنگ ریخته بود خیلی میگذشت و خستگی داشت ازارش میداد.
-"لعنتی پوست سرم داره میسوزه"
جیسونگ زمزمه کرد و فلیکس سعی کرد حواس پسر رو از موهاش پرت کنه.
-"بیا اول این معادله رو حل کنیم بعد میبرمت سرتو بشوری!"

جیسونگ آهی کشید و مدادشو بین دستاش گرفت.
داشت فکر میکرد چطور باید اون معادله رو حل کنه‌. تمام تلاششو کرد تا راه حل های جزوه رو به یاد بیاره و اینکارش مساوی بود با خمیازه کشیدن های پشت سر همش.
فلیکس که متوجه شد جیسونگ به زور چشم هاشو باز نگه داشته دستاشو روی میز مطالعه کوبید و با اینکار جیسونگ سرجاش پرید.
-"ها؟ چیشده؟"
با گیجی پرسید و چشم های درشت و خوابالودشو زوم چشم های فلیکس کرد.
-"داشتی میخوابیدی! بیا بهتره بریم سرتو بشورم بعدش دیگه بری خونتون. انگار خیلی خسته ایی"

جیسونگ خسته و بیجون اهومی گفت و از جاش بلند شد.
سمت رو شویی رفتن و فلیکس بالاخره تصمیم گرفت موهای جیسونگ رو بشوره تا شاهکارشو ببینه. شیر آب رو باز کرد و همین حین صدای فریاد بلند جیسونگ ترسوندش
-"آب سردهه"
-"اوه متاسفم"
و به سرعت شیر آب گرم رو هم باز کرد‌. درجه آب سرد رو کم کرد تا جیسونگ از سرما نلرزه اما باز هم صدای فریاد جیسونگ گوشاشو کرد کرد
-"لعنت بهت لی فلیکس سوختم"
فلیکس دستپاچه درجه آب سرد رو کمی بالا برد و وقتی دید جیسونگ دیگه فریاد نمیزنه نفس راحتی کشید و مشغول شستن موهاش شد.

بعد از اینکه فلیکس بالاخره در کنار غرغرها و جیغ های تموم نشدنی جیسونگ موهاشو شست به لحظه اخر رسیدن.
فلیکس خیلی ماهرانه موهای خوش حالت جیسونگ رو سشوار کشید و دقیقه ایی بعد، برخلاف انتظارشون موهای جیسونگ پف کرد و مثل پشمک شد.
فلیکس به موهای پف کرده جیسونگ خیره شد و شرمنده زمزمه کرد:"من متاسفم نمیدونم چرا موهات انقدر پف ک..."
-"نه این‌...این عالیه!"
فلیکس متعجب به لبخند پهن روی لب های جیسونگ خیره شد:"چی؟ یعنی راضی ایی؟!"
جیسونگ با خوشحالی به چهرش که هرچند شبی به دیوونه ها به نظر میرسید خیره شد و دستشو لای موهاش کشید:"ببین.. اینا دیگه آبی نیستن...خیلی خوشحالم فلیکس.. خیلی ازت ممنونم"

با خوشحالی از جاش بلند شد و محکم فلیکس رو تو اغوشش کشید.
فلیکس متقابلا لبخند زد و حین اینکه دست هاشو دور کمر جیسونگ حلقه میکرد، به بالا و پایین میپریدن.
-"ببین چی میگم جیسونگ! فقط یه لنز مونده تا کامل بشی!"
سمت جعبه لنز های رنگیش رفت و جیسونگ بُهت زده به اون همه لنز نگاه میکرد. فلیکس عاشق لنز بود و وقت هایی که مدرسه نمیرفتن لنز های مختلف میذاشت.
فلیکس نگاهی به لنز خرمایی رنگ انداخت و با هیجان زمزمه کرد:"این چیزیه که بهت میاد جیسونگ!چشمای خرمایی!"

فلیکس سمت جیسونگ چرخید و لنز هارو بهش نشون داد. جیسونگ لبخند زد:"واو خیلی قشنگن...ولی..."
ناگهان چهره جیسونگ مظطرب شد و زمزمه کرد:"گذاشتنشون درد داره؟ اخه ببین من تاحالا لنز نذاشتم میترسم"
-"نه نگران نباش خودتو بسپار به من"
-"اخه هر بار خودمو سپردم بهت همه چی بدتر شد فلیکس!"
جیسونگ با تمسخر گفت و باعث شد فلیکس محکم با کف دستش پس گردن جیسونگ رو بزنه
-"دردم گرفتت!"
فلیکس خندید و انگشت اشارشو روی لب های جیسونگ گذاشت:"هیشش! بذار لی فلیکس انجامش بده! حالا چشماتو باز کن و به من نگاه کن"
جیسونگ همینکارو کرد. اما با نزدیک شدن انگشت فلیکس چشماشو ناخوداگاه بست:"آه فکر کنم بیخیال لنز بشم"
-"امکان نداره.نترس بذار انجامش بدم جیسونگ"

 𝑨𝘶𝘳𝘰𝘳𝘢Where stories live. Discover now