Part36(پسر دریا)

583 134 254
                                    

اون چشم ها جوری بهش نگاه میکردند که انگار جیسونگ قراره توسط شکارچی، شکار بشه. با زوم شدن نگاه مرد توی چشمای شوکه شده جیسونگ، ترس یک باره بدن پسرک رو لرزوند. حتی نمیدونست این احساس ترس برای چی به وجودش افتاده. انگشت هاش بی حس شد، کیمباپی که بین دست های جیسونگ بود روی زمین افتاد و باعث شد جیسونگ با لکنت زمزمه کنه:"ت..تو..؟"

نگاهی به نیم رخ شوکه شده فلیکس انداخت تا اینکه مرد خندید و ادامه داد
-"البته اسم اصلی من بنگ چانه و سیلورشادو فقط اسم مستعاریه که خواننده های کتابم باهاش منو میشناسن"
فلیکس سرشو برگردوند و زمزمه کرد:"حتی روحمم خبر نداشت اقای بنگ...اوه خدای من باورم نمیشه اون یه نویسندست!"

جیسونگ که شوکه بود، هنوزم به جز به جز صورت چان که لبخند میزد و سعی میکرد به همه سوال های حاضرین سالن جواب بده خیره نگاه میکرد.
چرا حس بدی ازش میگرفت؟ حتی بی اختیار دست هاش شروع کرده بودن به لرزیدن.

هر از گاهی نگاه چان روی چشم های جیسونگ زوم میشد و باعث میشد جیسونگ سریع چشم هاشو ازش بدزده.
باورش سخت نبود که بنگ‌چان یه نویسنده باشه اما باعث شده بود جیسونگ شوکه بشه.

اینطور که مشخص بود چان خیلی اجتماعی و پر طرفداره، جوری که همه صف کشیده بودن تا ازش امضا بگیرن.
-"هی فلیکس...نمیخوای امضا بگیری؟"
فلیکس نگاهی به جیسونگ انداخت و زمزمه کرد:"هوم..اره ولی هنوز باورم نمیشه اقای بنگ نویسنده باشه یه جورایی سورپرایز شدم"
جیسونگ لبخند زد و دستاشو روی شونه فلیکس گذاشت و پسر رو سمت صف هل داد:"خجالت نکش. برو امضا بگیر الان صف طولانی میشه"

فلیکس خندید و دوان دوان سمت صف رفت. جیسونگ نفسشو اروم بیرون داد و یکی کمیک هایی که روی میز جلویی گذاشته شده بود رو گرفت باز کرد.

نگاهی به صفحاتش انداخت و متوجه شد خیلی قشنگ و با جزئیات نوشته شده و حتی دقیق شخصیت هارو طراحی کرده بود.
مشخص بود چان کلی تو این کار مهارت داره.
حقیقتا جیسونگ نمیدونست اون مرد چند تا کار بلده!

شاید همه فن حریف بود چون هم تو پیانو زدن مهارت داشت، هم اینکه قدرت مدیریت یک تئاتر رو داشت.
تو خوندن اشعار و نمایش نامه ها هم خیلی حرفه ایی بود. و حالا جیسونگ فهمیده بود اون مرد همچین کمیک پرطرفداری رو طراحی و نوشته!

-"شاید واقعا نابغست..."
زیر لب با خودش گفت. همین حین با دیدن فلیکس با پالتوی سفید بلندش که مثل جوجه اردک های پشمالو راه میرفت، با ذوق سمتش دویید
-"جیسونگاااا...ببیننن"
با خوشحالی کمیکشو به پسر موآبی نشون داد:"ببین امضای بنگچان مثل خودش جذابه"

جیسونگ به خاطر لحن شگفت زده فلیکس خندید:"وقتی تورو دید شناخت؟"
-"اره همون اول که منو دید با خوشحالی اسممو صدا زد... منم داشتم از ذوق بال درمیاوردم جیسونگ. حیف شد چرا نیومدی همراهم؟"

  ‌𝑨𝘶𝘳𝘰𝘳𝘢Where stories live. Discover now