Part31(شانس)

535 138 196
                                    

هیونجین لحظه ایی تو شوک فرو رفت تا اینکه فلیکس ادامه داد:"اون روز دیدم که زن زیبایی رو روی بوم نقاشی کشیده بودین که داشت تو مرداب غرق میشد و دقیقا همین تصویر داخل کمیکی که میخونمم بود.. پس شما هم کمیک ظهور خوناشام هارو خوندی مگه نه؟"

فلیکس بلند خندید و هیونجین پوکر بهش خیره شد.. نمیدونست باید با اون پسر چیکار کنه.
اهی کشید و دست هاشو دو طرف صورت فلیکس گذاشت تا توجهشو جلب کنه:"ببین فلیکس جدی باش!... باید چیز مهمی بهت بگم... خیلی جدیه و تو...نمیدونم قراره چه واکنشی نشون بدی"
فلیکس کنجکاو و کمی نگران به هیونجین خیره شد:"خوب...اون چیه..؟"

هیونجین نفسشو محکم بیرون داد و با انگشت هاش به بازوهای فلیکس فشار اورد:"لطفا فقط آروم باش و منطقی بهش فکر کن...باشه؟"
-"هیون..داری منو نگران میکنی"
هیونجین لبخند دلگرم کننده ایی زد و بوسه کوتاهی روی پیشونی پسرش گذاشت.
-"فرشته من نباید نگران چیزی باشه. چون این چیزی که بهت میگم هیچ مشکلی تو رابطمون ایجاد نمیکنه.. فقط، تو نباید جایی راجبش حرف بزنی باشه؟"

فلیکس با استرس آب دهنشو قورت داد و سرشو چند بار پشت سر هم تکون داد
-"باشه...قول میدم آروم باشم"
هیونجین نفس عمیقی کشید و حین اینکه پلک هاشو محکم میبست با لحن محکمی زمزمه کرد:"من‌...یه نیمه خوناشامم!"

فلیکس با شنیدن این حرف اون۶م از زبون هیونجین گیج بهش خیره شد.
دقیقه ایی بعد با خونسردی زمزمه کرد:"اقای هوانگ؟ چیز الکلی ایی خوردین؟ حس میکنم مستین!"
-"نه نه فلیکس گوش کن..."
فلیکس دستشو روی پیشونی هیونجین گذاشت تا دمای بدنشو چک کنه:"نکنه سرما خوردین باز؟ اخه اون سری که مریض شده بودین هزیون میگفتین"
هیونجین با نا امیدی با کف دستش به پیشونی خودش کوبید:"تو...واقعا فکر کردی هزیون میگم؟"
فلیکس پوفی کشید و زمزمه کرد:"اقای هوانگ شما خیلی مستین!"

هیونجین با صدای بلندی تقریبا فریاد زد:"من مست نیستم یه لحظه گوش کن چی میگم.. من واقعا یه نیمه خوناشامم.."
-"نه نه اقای هوانگ جدا حالتون خوب نیست من باید زنگ بزنم به اقای لی خودم‌ به تنهایی از پستون‌ برنمیامم"
فلیکس با نگرانی گفت و سمت تلفن خونه قدم برداشت.
-"آه.. شماره منزل اقای لی رو حفظ نیستم"
استرس گرفته بود در حالی که هیونجین خیلی خونسرد و کمی کلافه داشت به پسر مضطرب رو به روش نگاه میکرد.

اهی کشید و فهمید باید از نقشه دوم استفاده کنه‌
غریزه خوناشامیشو بهش نشون بده! فقط مطمئن بود فلیکس بعدش بیهوش میشه و شاید وقتی بهوش اومد، فکر کنه همش رویا بوده!
چشم هاشو بست و تمرکز کرد... باید میرفت توی ساید ومپایرش.

فلیکس نگران داشت دور خودش میچرخید تا شماره منزل اقای لی رو به یاد بیاره اما با نا امید شدن از حافظش اهی کشید.
-"باید با گوشی اقای هوانگ بهش زنگ بزنم.."

 𝑨𝘶𝘳𝘰𝘳𝘢Where stories live. Discover now