Part 3: Yearly party

1K 153 27
                                    

جونگ کوک با لبخند موهای جیمین رو از روی پیشونیش کنار زد و گفت:
+ جیمین؟ بیبی نمیخوای بیدار بشی؟

جیمین کمی تکون خورد و با اخم و لب های ورچیده گفت:

_ نه.

کوک همچنان با حوصله نوازشش کرد :

باید بریم حموم، تا همین الآنشم کلی از کارا عقب موندم… تو هنوز توی هیتی بیبی، باید یه چیزی بخوری.

جیمین به ناچار چشماش رو باز کرد و گیج به جونگ کوک زل زد.

با به یاد آوردن اتفاقات دیشب چشماش گرد شد و پتو رو روی سرش کشید.

جونگ کوک با خنده پتو رو کنار زد و با یک حرکت بلندش کرد.

جیمین ترسیده جیغی زد و دستاش رو دور گردن کوک حلقه کرد :

_ چی-چیکار میکنی… میوفتم.

جونگ کوک بی توجه توی وانی که از قبل آماده شده بود نشست و جیمین رو جلوش نشوند.

جیمین با برخورد آب گرم به بدنش آهی از لذت کشید و سست روی کوک افتاد.


جونگ کوک با لبخند آب میریخت روی نیمه بیرون زده از آب بدنش و هر از گاهی گونه، گردن و سر شونه ش رو میبوسید.

+ هیتت کی تموم میشه؟
_ معمولا سه روزه ست.

کوک سر تکون داد و با بوسیدن گونه جیمین گفت:

+ پنج روز دیگه مهمونی سالانه ست، باید بیای.

خوب از این مهمونی خبر داشت. هر سال، اواسط ماه ژانویه، از تمام جهان، بزرگان پک ها و روئساشون، توی یک مکان جمع میشدن تا به قولی روابطشون رو تمدید کنن.

شوکه سر چرخوند: _ من؟

+ اوهوم… تو لونای پکی، بجز تو کی میخواد همراهم باشه؟

_ و-ولی من…

با چسبیدن پیشونی جونگ کوک به پیشونی خیسش حرفش رو خورد.

به چشم های مشکی آلفاش خیره شد و ناخودآگاه، آشوب درونش آروم گرفت.

+ تو امگای منی… لونای پک منی، چیزی برای ترسیدن نیست بیب.

_ ولی من… میترسم، نمیدونم چطوری باید رفتار کنم.

+ تو همه چیزت خاصه، حتی رفتارات.

با جدا کردن پیشونیش، لباش رو روی پیشونی جیمین گذاشت و عمیق بوسید.

بعد حمام جونگ کوک سریع لباس مناسبی تن کرد و به شرکت رفت.

تهیونگ با ذوق وارد عمارت شد… چند روز دیگه مهمونی برگزار میشد و امسال، اولین سالی بود که هیونگش همراه با لوناش به اونجا میرفت… و این به معنای این بود که، دیگه کسی نمیتونست به جونگ کوک تیکه بندازه یا امگا های پک خودش رو قالب کنه.

تقه ای به در زد که صدای آروم جیمین به گوشش خورد:
_ بله؟

با باز کردن در و پیچیدن رایحه وانیل زیر بینیش، نیشش باز شد.

جیمین که میدونست تهیونگ فهمیده رفته توی هیت، با گونه های سرخ، سرش رو پایین انداخت.

تهیونگ کنارش نشست و موهای نم دار جیمین رو بهم زد:
× سرت رو بلند کن… این طبیعت بدن ماست.

جیمین آروم سر بلند کرد که تهیونگ با دیدن اون همه زیبایی دستش رو روی قلبش گذاشت:

× الهه ماه… تو خیلی زیبایی جیمین!… مطمئنم برای مهمونی همه سر تا پا چشم میشن.

با شنیدن اسم مهمونی رنگش پرید که تهیونگ خندید:


× میدونم استرس داری، ولی چیز خاصی نیست، اونجا در کنار جونگ کوک، من و افراد بزرگ پک، کلی محافظ هست که حاضرن برات جونشون رو بدن.

جیمین حرفی نزد که تهیونگ خودش رو نزدیکتر کرد و آیپد دستش رو، روی پاهای جیمین گذاشت:

× از اونجایی که توی هیتی، نمیشه خرید کرد برای همین مجبوریم آنلاین کارامون رو بکنیم… هرکدوم رو که دوست داشتی انتخاب کن و سفارش بده، مهمونی توی سئول برگزار میشه.

_ من…

تهیونگ پوفی کشید و آیپد رو خودش دست گرفت.

هردو به کمک همدیگه چند دست لباس سفارش دادن که در اتاق زده شد.

_ بفرمایید.
در باز شد و آجومایی با لبخند وارد شد.

پشت سرش یه دختر با یه سینی بزرگ حاوی غذا وارد اتاق شد و در رو بست.

هردو احترامی گذاشتن و آجوما گفت: > آلفا گفتن براتون غذا بیاریم.

با اشاره دستش، دختر سینی رو روی میز گذاشت. تهیونگ با لبخند گفت:

× جیمین ایشون خانم لی جیاست، بهش میگیم آجوما، بعد از فوت پدر و مادرمون ازمون مراقبت کرده… آجوما؟ همونطور که میدونی، این جیمینه، جفت جونگ کوک و لوناش.

آجوما با لبخند دوباره تا کمر خم شد:
> خوش اومدید لونا.

جیمین که از این دولا راست شدنا معذب شده بود از تخت پایین اومد و گفت:
_ نه نه نه… لازم نیست… آههه…

با درد توی کمرش نالید و کم مونده بود بیوفته که تهیونگ سریع گرفتش:

× الهه ماه! آروم جیمین… آجوما؟ میشه یه کیسه آب گرم بیارید؟

آجوما سریع چشمی گفت و بعد رفتن هردوشون در رو بست. تهیونگ به آرومی جیمین رو روی تخت برگردوند و به چشمای خیسش نگاهی انداخت:
خوبی؟

_ آ-آره.

با دیدن گونه های سرخ جیمین خندید و سینی رو برداشت، جلوی جیمین روی تخت گذاشت و گفت:

× لطفا تا آخر بخور، توی هیتی و بدنت ضعیفه.

_ جونگ کوک…

× اوه… کوک امروز باید یه قرارداد مهم ببنده، ممکنه یکم دیر بیاد.


جیمین غمگین سر تکون داد و با بیرون رفتن تهیونگ، بی حوصله مشغول خوردن شد.


***



بهتون بابت پیدا شدن جفتتون تبریک میگم مستر جئون. جونگ کوک لبخند ملایمی زد و گفت:
+ خیلی ممنونم جناب آلبرت… به صندلی های چرمی اشاره کرد: + بفرمایید لطفا.
با نشستن خودش و مهموناش، اشاره ای به هوانگ کرد که بتا به سمت مانیتور رفت و مشغول توضیح شد.

جلسه خیلی طولانی شد، بعد از اون هم تدارکات شام!

از خودش عصبی بود، دقیقا روز بعد از رابطه با امگاش باید تا این حد کار میکرد و تنهاش میذاشت.
خسته وارد عمارت شد و به سمت پله ها قدم برداشت. سر راه با دیدن جسم مچاله شده ای گوشه کاناپه، ایستاد و متعجب به اون سمت رفت.

با دیدن جیمین که خواب بود و پتوی نازکی روی تنش بود، اخم کرد.

> برگشتید قربان؟

به سمت آجوما چرخید و گفت:
+ سلام… چرا اینجا خوابیده؟


آجوما نگاهی به جیمین انداخت و با لبخند گرمی گفت:

> منتظرتون بودن، حتی شام نخوردن که با شما بخورن. فحشی به خودش داد و با سری که تکون داد، دست زیر بدن جیمین انداخت و بلندش کرد.
وارد اتاق که شد، روی تخت درازش کرد و مشغول تعویض لباساش شد.

_ اومدی؟

تیشرتش رو تن کرد و به سمت تخت چرخید. روی تخت رفت و پیشونی جیمین رو بوسید: + ببخشید که انقدر دیر شد.

جیمین هومی کشید و با همون چشم های نیمه باز گفت:

_ چیزی خوردی؟

با سر تکون دادن جونگ کوک، خیالش راحت شد و خودش رو توی بغل آلفاش جا کرد.
_ خسته م جونگ کوکی.

کوک با خنده موهاش رو نوازش کرد:
بخواب عزیزم.


***



با ایستادن لیموزین سفید رنگ، جونگ کوک نفسی گرفت و بعد از باز شدن در، پیاده شد.

دکمه کت مشکیش رو بست و ماشین رو دور زد.


عکاس ها به سرعت عکس میگرفتن تا یوقت صحنه رونمایی لونای پک بلاد رو از دست ندن.

در سمت جیمین رو باز کرد و با دیدن چشم های ترسیدش لبخندی زد و لب زد:

+ نگران نباش.

جیمین دستش رو توی دست جونگ کوک گذاشت و پیاده شد.

دقایقی ایستادن تا همه عکسشون رو بگیرن و در آخر… جونگ کوک با حلقه کردن دست راستش دور کمر جیمین، اون رو به سمت داخل کشوند.

با ورودشون چند ثانیه سکوت حکمفرما شد و دوباره همهمه ها، حتی از قبل بلندتر، سر گرفت.

پالتوشون رو تحویل دادن و برای آشنایی راه افتادن. جیمین که هیچ شناختی از آدمایی که جلوش دولا راست میشدن و با لبخند باهاش احوالپرسی میکردن نداشت، فقط با همون لبخند همیشگی سر تکون میداد و هر از گاهی حرفی میزد.
: مستر جئوون… امسال تنها نیستی.

جونگ کوک با صدای نفرت انگیز چوی چرخید و سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه:

+ اوه… و تو هر سال بیشتر از قبل منتظر ورودمی. چوی پوزخندی زد و به جیمین خیره شد.


جونگ کوک ناخودآگاه فشار دستش دور کمر جیمین محکمتر شد و زبونش رو به لپش فشار داد .

چوی با هوس سر تا پای جیمین رو نگاه کرد و به شانسش لعنت گفت که چرا باید جیمین دست اون جئون جونگ کوک لعنتی باشه!

دستش رو دراز کرد و با لبخند کثیفی گفت:

: چوی وو بین هستم… از آشنایی باهاتون خوشبختم. جیمین نگاهی به دست چوی کرد و با شدیدتر شدن رایحه جونگ کوک و فشار دستش، آب دهنش رو قورت داد؛ آلفاش عصبی بود!

دستش رو جلو نبرد و در همون حال گفت: _ همچنین… جناب چوی.

چوی با خنده دستش رو عقب کشید و رو به جونگ کوک گفت:

: امگای زیبایی داری جئون… مواظبش باش.

جونگ کوک با حس خطر، اخمی کرد و غرید:

+ نمیخوام اول مراسم اتفاقی بیوفته چوی… پس دهنت رو ببند و دور شو!

چوی دوباره خنده کثیفی کرد و ازش دور شد.

جونگ کوک خشن به سمت امگاش چرخید و با همون لحن، ولی با تن صدای آرومتر گفت:

+ ازم دور نمیشی، هرجا رفتی محافظات رو میبری.


جیمین اطرافش رو فراموش کرد و به جونگ کوک نزدیک شد.

دستاش رو روی شونه های جونگ کوک گذاشت و در حالی که به چشماش که داشت کم کم سرخ میشد و نشون از گرگ عصبیش میداد گفت:

_ آروم آلفا… من کنارتم.

رایحه ش رو آزاد کرد که چشمای جونگ کوک به سرعت به حالت اول برگشت و نفس عمیقی کشید.
خم شد و گوشه لب جیمین رو بوسید.

ساعت دوازده شد و همه ی آلفاهای پک ها، همراه با لونا هاشون، دور میز بزرگ و گردی نشستن.

چوی با نیشخند بلند شد و گفت:

: امسال سال خاصیه… جئون جونگ کوک و پکش، لوناشون رو پیدا کردن… بیاید برای این مناسبت بزرگ، بنوشیم.

جامش رو بالا برد که همه به تاییدش جامشون رو بالا بردن.

جونگ کوک نفس حرصی ای کشید و با بالا بردنش جامش، همه به سلامتی ای گفتن و نوشیدن.
چوی نشست و اینبار گفت:

: لونای زیباییه، خوش هیکل…
+ چووووی…


با غرش جونگ کوک و پخش شدن رایحه ش همه سرشون رو پایین انداختن و مطیع شدن.

گرگ جونگ کوک گرگ قوی و سلطنتی ای بود، برای همین هرکسی نمیتونست ازش سرپیچی کنه و گرگ ها مطیعش بودن، چه امگا! چه آلفا !

چوی که هم رده جونگ کوک بود خندید و گفت:

: خدای من عصبی نشو جئون… فقط میخواستم بگم خواستنیه، ممکنه بدزدنش.

اینبار آدمای جونگ کوک با اخم و حس خطر جلو اومدن و دستشون رو به سمت اسلحه شون بردن که جونگ کوک دستش رو بالا برد و به عقب روندشون.

به صندلیش تکیه داد و در حالی که دستای سرد از ترس جیمین رو میون انگشتای گرمش گرفته بود خندید.

چوی متعجب نگاهش کرد که کوک یهو ساکت شد و ترسناک نگاهش کرد:

+ دزدیدن؟… اوه!… نه چوی… هرکس حتی فکر آزار به جفت من رو توی سر داشته باش، نه تنها خودش رو… بلکه تمام پکش رو نابود میکنم.

چوی پوزخند زد و از جاش بلند شد، نزدیک شد و گفت:

: پک؟… نکنه میخوای گذشته رو برای خودت بسازی؟

با این حرفش جونگ کوک عصبی ایستاد که آدماش به سرعت با کلت کمریشون نشونه گرفتن که آدمای چوی هم سریع نشونه گرفتن.


رو به روی همدیگه ایستادن و جونگ کوک با چشم های سرخی غرید:

+ بهت گفتم حواست باشه… کاری نکن همینجا خون کثیفت رو بریزم.

هیچکس از ترس جونگ کوک نمیتونست جلو بیاد، چشماش به رنگ خون شده بود و رایحه آتیشی که ازش ساطع میشد، داشت همه رو خفه میکرد.

تهیونگ ترسیده جلو اومد و بازوی جیمین رو گرفت.

× برو جلو.

_ ولی…

برو جلو بجز تو هیچکس نمیتونه آرومش کنه. نفهمیدن چیشد که جونگ کوک گلوی چوی رو گرفت و فریاد زد:

+ دهنت رو ببند حرومزااااده.

جیمین نفهمید چیشد، ولی چشماش آبی شد و به سمت جونگ کوک دوید.

کنارشون ایستاد و با دیدن کبود شدن چوی ترسیده گفت:

_ آلفا… ولش کن… خواهش میکنم.

جونگ کوک به جیمین نگاه کرد و یکم رنگ نگاهش کمرنگتر شد.

با خر خر چوی، به هر زوری میشد، دست جونگ کوک رو جدا کرد و بازوهاش رو گرفت. توی چشماش نگاه کرد و گفت:

_ من رو نگاه کن آلفا.

با قفل شدن نگاهاشون، نفس عمیقی کشید و گرگش رایحه ش رو آزاد کرد:
_ آروم… آروم…

جونگ کوک آهی کشید و با پلکی که زد چشماش به حالت عادی برگشت.

مچ دست جیمین رو گرفت و با سرعت از عمارت بیرون زد.

توی ماشین پرتش کرد و با سوار شدنش، روی جیمین خیمه زد و لباش رو روی لبای نیمه باز جیمین کوبید.

جیمین با لبخند و شیطنت هومی کشید و چشم بسته لباش رو حرکت داد.

با فشرده شدن نیپلش توسط جونگ کوک اخم کرد و آهی توی دهن جونگ کوک کشید که کوک با خباثت، بیشتر پیشروی کرد.

جیمین به پشت موهای کوک چنگ زد و ناله غلیظی سر داد.

بالاخره با نفس نفس از همدیگه جدا شدن و با تکیه دادن پیشونیاشون، کوک گفت:
+ دوست دارم.

جیمین هومی کشید و بغلش کرد.


***




با رفتن جونگ کوک و جیمین، سریع مشغول آروم کردن جو شد و توی دلش فحشی به هیونگ لعنتیش داد.
÷ ته ته؟

خشکش زد… این… این صدا… این کلمه و لحن…

💟💛💟💛💟💛💟💛💟💛💟💛💟💛💟💛💟💛

هایییییییی.چطوریایین؟؟؟ گایز لایک و کامنتای این فیک خیلی خیلی کمتر از یونیکورنه.کمتر دوسش دارین ینی؟؟؟🥺🥺🥺 میشه بیشتر دوسش داشته باشین؟؟؟
و اینکه میخواستم بگم آیا میدانستید که باهم داریم فیکو میخونیم؟؟؟ینی منم هر پارتی رو که دارم ادیت میکنم میخونم. خواستم بدونید مثل همیم.
اجازه ترجمه ی چندتا فیک فوق جذاب رو هم گرفتم.بی صبرانه منتظرم این فیک قشنگمون تموم شه تا فیکای قشنگ دیگمون هم بیان رو کار.همین دگ.کلی حرف زدم
لاب یو💜

Never Without YouWhere stories live. Discover now