Part 10: Leave my omega

698 119 27
                                    

با چیزی که شنیدن چنان سر بلند کرد که صدای اعتراض مهره های گردنش به گوشش خورد:
÷ چی گفتی؟


گزارش شده که همسرتون الآن در راه عمارت مادرتون هستن.

÷ لعنتی!

از جاش بلند شد و کتش رو چنگ زد. درحالی که تنش میکرد از اتاق خارج شد. سوار ماشینش شد و راه افتاد.

شماره تهیونگ رو برای بار ششم گرفت و گوشی رو دم گوشش گذاشت.

÷ تو رو خدا… جواب بده ته.

خوب میدونست که چه کار هایی از مادرش بر میاد. توی راه سنگ فرش عمارت پیچید و محکم ترمز کرد. پیاده شد و بعد بستن در با قدمای تند به سمت در ورودی عمارت رفت.

رایحه گرگ مادرش و گرگ ضعیف و غمگین جفتش رو حس میکرد و باعث شد گرگش با خشم زوزه ای بکشه.

بی توجه به خدمتکاری که سعی داشت مهارش کنه در اتاق رو با ضرب باز کرد که… با چیزی که دید خون توی رگاش جوشید.

تهیونگ با درد روی زمین زانو زده بود و مادرش با قدرت بالا سرش بود.

مادرش یه آلفا بود… آلفایی که میخواست همسر پسرش هم یه آلفا باشه… پس… لحن آلفایی؟!

نفهمید چیشد ولی اینبار گرگش فریاد زد:

÷ تموووومش کنننن.

زن متعجب به سمتش چرخید که هوسوک سریع به سمت تهیونگ رفت و تن دردمندش رو بلند کرد.

سرش رو کنار گردنش گذاشت و رایحه ش رو آزاد کرد… در همون حین غرید:

÷ تا کی میخوای آزارش بدیی؟

مادرش اخم غلیظی کرد:

$ اون نتونست یه توله بیاره… لیاقت همسر وارث خاندان جانگ بودن رو ندااااره.

مثل خودش فریاد زد:

÷ تو باعث و بانی مرگ تولمونی… پس دیگه ادامه نددده.

تهیونگ هقی زد و به لباس هوسوک چنگ انداخت، درد تا مغز استخونش پیش رفته بود و امونش رو بریده بود.

قلب لرزون هوسوک، تپش قلب شدید تهیونگ رو روی قلب خودش حس میکرد و میدونست حال توله ببرش خوب نیست.

برای آخرین بار غرید:

÷ کافیه یک بار دیگه نزدیک من و خانوادم بشی… جوری میرم که تک تک آدمات برای پیدا کردنم زجر بکشن.
و آروم توی گوش تهیونگ گفت:
÷ آروم باش بیبی… نفس عمیق بکش.

دست انداخت زیر پاش و با یه حرکت بلندش کرد.

نگاه هشدار دهنده ای حواله مادر شوکه ش کرد و از اتاق بیرون زد.


تهیونگ رو با احتیاط… جوری که انگار یه شی شکننده ست روی صندلی نشوند و خودشم سوار شد .

توی طول مسیر فرومون هاش رو حسابی آزاد کرد تا اثر لحن آلفایی مادرش رو از بین ببره.

× نگه دار.

با شنیدن صدای آروم ولی عصبیش پوفی کشید و دستی به صورتش کشید.

بی توجه بیشتر گاز داد که تهیونگ به سمتش چرخید:

× نمیشنوی چی میگم؟ میگم نگه…

ماشین رو گوشه ای نگه داشت، منفجر شد و فریاد زد:

÷ بس کن تهیونگ… تو رو به هرکس که میپرستی بس کننن. نفسی گرفت و با صدایی آرومتر، توی صورت شوکه تهیونگ غرید:

÷ دیگه باید چیکار کنم؟ چیکار کنم بفهمی پشیمونم؟ چیکار کنم بفهمی دارم عذاب میکشم؟… تهیونگ اون توله منم بوووود… فکر کردی من ناراحت نیستممم؟ تو اون بچه رو از دست دادی من جفتتون رووو.

شونه های تهیونگ رو چسبید و تکونش داد:

÷ چیکار کنم؟… چیکار کنم برگردی؟ میفهمی عاشقتمممم؟… میفهمی دارم هر شب خودم رو مقصر حال الآن گرگت میدونم؟… تو رووووو خداااا ته، من دیگه نمیتوووونم، تمومش کننن.

محکم ولش کرد و پیاده شد.

چرخی دور خودش زد و به موهاش چنگ انداخت.

بغض کوفتیش بالاخره شکست و هقی زد.

خسته بود… مدت ها بود گرگش تحت فشارش میذاشت…

برای رایحه جفتش، برای لمس پوستش…

با شنیدن صدای هق هق تهیونگ، دلخوری و غمش رو

فراموش کرد و ترسیده ماشین رو دور زد، در سمتش رو باز کرد.

جلوش زانو زد و با گرفتن دستاش نالید:

÷ آخه چرا گریه میکنی؟

× متاسفممم.
نالید و خودش رو توی بغل هوسوک انداخت.

هوسوک با کمال میل بغلش کرد و کنار گوشش رو بوسید.

× هوسوک از خودم متنفرممم… تمام این مدت تو رو مقصر میدونستم تا از درد خودم کم کنم… متاسفم… ای کاش هیچوقت من رو نمیدی… من… من…

÷ هیششش… من اگر تو رو نمیدیدم زودتر از اینا مرده بودم ته… گریه نکن شاپرک من.

گرگ تهیونگ زوزه ای بعد از مدت ها کشید و آروم گرفت.

💟💛💟💛💟💛💟💛💟💛💟💛💟💛💟💛💟💛

های.چطوریایین؟؟؟با پارت آشتی کنون اومدم پیشتون. بالاخره هوپوی قشنگم آشتی کردن.لی لی لی لی لی. لطفا هوای منو فیکارو داشته باشید و منتظر فیکای آینده باشید.
لاب یو💜

Never Without YouWhere stories live. Discover now