Part 18: Pregnant?

648 120 42
                                    

& آجوما؟

آجوما با شنیدن صدای آروم الیا چرخید و با دیدنش لبخندی زد:
> بله خانم؟

& میشه… میشه یه سینی غذا بدی… جیمین.

آجوما سریع چشمی گفت و مشغول شد .

با دادن سینی به الیا، دخترک به سمت پله ها رفت تا هرچه سریعتر غذا رو به جسم دردمند امگا برسونه.

دو روز بود که همین روال بود، الیا قایمکی و با همدستی آجوما برای جیمین غذا میبرد که البته هر سری غذا دست نخورده برمیگشت، جیمین بیچاره انقدر درد میکشید که جونی برای قاشق دست گرفتن نداشت.

و اما جونگ کوک… توی این دو روز عین بمب اتم شده بود، هیچکس جرئت نزدیک شدن بهش رو نداشت… خونه نمیومد و تمام وقتش رو شرکت بود.

کلید رو توی قفل چرخوند و قبل اینکه در رو کامل باز کنه گفت:

& جیمین برات غذا آورد… اوپاااااا.

سینی از دستش افتاد و به سمت جسم رنگ پریده و نیمه جون جیمین دوید.

بغلش کرد و لحظه ای از سرمای تن جیمین لرزید.
& آجووووووماااا… یکی کممممک کنههه .

آجوما و چندتا خدمتکار دیگه توی اتاق ریختن و آجوما با دیدن جیمین بیهوش ترسیده کنارش رفت و گفت:
> زنگ بزنید اورژانس، یکیتونم زنگ بزنه رئیس.

& نه آجوما، آپا هنوز عصبانیه، فقط ببریمش بیمارستان.

> بهتر نیست خودمون ببریمش؟

& آره… برو بگو دوتا از بادیگاردا بیان، زودباااش.

سوار ماشینش که کردن به سرعت به سمت بیمارستانی غیر از بیمارستان پک رفتن.

به محض بیرون اومدن دکتر الیا پرسید:
& حالش چطوره؟ خوبه؟ کی بهوش میاد؟

دکتر با خنده گفت:
: آروم دختر جون… آره حالش خوبه، چون خیلی نگران بودی براش آزمایش نوشتم که یکی دو ساعت دیگه جوابش میاد، چون بدنش ضعیف شده بهتره تا آخر شب بمونه.

الیا نفس راحتی کشید و تشکر کرد.

با رفتن دکتر به سمت بادیگارد همراهشون چرخید و خشن گفت:

& اگر کسی از وضعیت لونا بویی ببره من از چشم تو میبینم، فهمیدی؟

) بله خانم.

رو کرد سمت آجوما و گفت:
آجوما بقیه ش با من… شما برگردید، آپا نفهمه ها.

> باشه خانم، مواظب خودتون و لونا باشید.

الیا سری تکون داد که آجوما به سمت آسانسور رفت. به سمت اتاق برگشت و از پنجره شیشه ای که حالا پرده جلوی دیدش رو نمیگرفت به جیمینی که زیر سرم بود خیره شد.

Never Without YouWhere stories live. Discover now