Part 11: He is back

710 123 47
                                    

_ الیا تند تر اونا رو هم بزن.


الیا پوفی کشید و با همزن دستی تندتر از قبل تخم مرغ های شکسته شده توی کاسه فلزی رو هم زد.

لبخندی به دخترک زد و مواد خشک کیک رو با قاشق قاطی کرد.

& تو آپام رو دوست داری؟

_ اوه!

شوکه شد… خب… توقع همچین سوالی رو اونم انقدر یهویی نداشت!

لب از درون گزید و نگاهش رو گرفت:

_ آره… خیلی بیشتر از چیزی که فکرش رو کنی.

& چرا؟

خندید و قاشق رو توی مواد ول کرد.

چرخید و و به اپن تکیه داد.
_ تو چیزی از مارک و جفت میدونی؟

& اوهوم.

_ و از تاثیراتش خبر داری؟

با دیدن نگاه متعجب الیا ظرف آرد رو برداشت و کنار دختر رفت.

همزن رو ازش گرفت و خودش مشغول شد، در این حین گفت:

_ از همون اول که ما ها به وجود اومدیم، قوانین خاصی داشتیم، جفت ها از لحظه ای که همدیگه رو پیدا میکنن به هیچ چیزی جز مارک کردن همدیگه نمیتونن فکر کنن…


وقتی که مارک انجام میشه، هر طرف کمی از قدرتش رو به طرف مقابل میبخشه و پیوند زده میشه.

شیشه کوچیک عصاره وانیل رو برداشت و ادامه داد:

_ وقتی مارک میشی، ناخودآگاه عاشق میشی… تمام دنیات میشه فردی که مارکش رو گردنته، و تمام تلاشت رو میکنی که تمام لحظات کنارش باشی.

به الیا که لبخند محوی رو لباش بود نگاه کرد:

_ درسته که من مارک شده جونگ کوکم ولی… علاقه من قدیمیه.

چشمای دخترک آلفا گرد شد :
& چی؟!

لبخندی با به یادآوری خاطرات زد:

_ وقتی که نجات پیدا کردم… دقیقا یک ماه بعدش جونگ کوک به مقر امگا ها اومد… درست یادمه، توی اون کت جین زیباتر از آفرودیت شده بود.

مواد خشک رو آروم آروم به تخم مرغ اضافه کرد :

_ و من هر ماه منتظر بودم که جونگ کوک بیاد، تا من از فاصله دور ببینمش.

آجوما وارد آشپزخونه گذاشت و بعد تا کمر خم شد.

جیمین مثل همیشه اخمی از احترام زن کرد، هرچقدر تلاش کرد نتونست آجوما رو راضی کنه که بهش جلوش تعظیم نکنه.

> لونا، آقایی پشت تلفن منتظرتونن.

و تلفن رو به سمت جیمین گرفت.

جیمین متعجب تلفن رو گرفت و با گذاشتنش دم گوشش

گفت:
_ بله؟

( اوه، پسر کوچولوی من.

با شنیدن اون صدای نحس لرز ریزی به اندامش افتاد و نگاهی به آجوما و الیا انداخت.

از آشپزخونه شد و با قدمای تند خودش رو به اتاق رسوند.

در رو بست و گفت:

_ چطوری شماره اینجا رو پیدا کردی؟

( خودت میدونی این کار ها برای من چیزی نیست.

نفس عمیقی کشید:

_ حوصله ت رو ندارم.
خواست قطع کنه که :
( حتی اگر درمورد آینده خودت و جفتت باشه؟

لرزید… باز اون گرگ پیر ازش چی میخواست؟
_ منظورت چیه؟

( تو که نمیخوای جونگ کوک بفهمه تو کی هستی؟

_ چی؟

( اووممم… یه توله که هر شب توی بغل آلفا های مست بوده.

زانوهاش با یادآوری خاطرات سست شد و روی تخت افتاد.

_ خ-خفه شو.

( صدات داره میلرزه، ترسیدی.

خنده بلندی سر داد که جیمین بغض کرده غرید:

_ خودت از همه چیز خبر داری، من نزاشتم هیچ کدومشون بهم دست بزنن.

( پسر کوچولوی احمق من… خودت میدونی چقدر راحت میتونم برای آلفات فیلم هایی رو بفرستم که نشون بده زیر خواب این و اون بودی، حتی به دروغ!

_ به-به خودت میگی پدر؟

( اوه جیمینییی، پسرا باید به پدراشون کمک کنن.

_ خفه شوووو.

( مثل اینکه عصبی ای گرگ کوچولو… آپا بهت زنگ میزنه عزیزم.

و با خنده قطع کرد.

گوشی از دستش روی تخت افتاد و ناخودآگاه خودش رو بغل کرد.

دندوناش از شدت بغض به همدیگه میخورد و از درون عین بید میلرزید.

سرش رو به طرفین تکون داد:

_ نه نه نه… چیزی نمیشه جیمین… آره چیزی نمیشه، جونگ کوک دوست داره… ترکت نمیکنه، آره… آروم باش پسر .

هرچی بیشتر میگفت بغضش سنگین تر میشد. آخر طاقت نیاورد و اشکاش بی صدا فرو ریخت.


بالشت رو جلوی دهنش گرفت و با چلوندنش میون دستاش داخلش فریاد زد.


***



با زنگ خوردن تلفن مثل همیشه سیخ ایستاد و زودتر از

آجوما برداشتش:
_ بله؟

+ بیبی؟

با شنیدن صدای جونگ کوک نفس راحتی کشید:

_ سلام.

سلام بیب، چرا تو برداشتی؟ آجوما نیست؟

_ ن-نه… من نزدیک بودم.

+ اوهوم، شب آماده شو با الیا میریم شام بیرون.

_ شام؟

+ آره عزیزم… خیلی وقته بیرون نرفتی، بهتره یکم آب و هوا عوض کنی.

پیشنهاد خوبی بود.

از سه روز پیش که اون گرگ پیر بهش زنگ زده بود آروم و قرار نداشت.

_ باشه، مرسی.

دوست دارم بیبی موچی، فعلا.

قطع کرد و شل روی مبل افتاد.

شاید بیخیالش شده بود… بهتر بود شبشون رو خراب نکنه! چند ساعت بعد هر سه سوار لندکروز جونگ کوک بودن و به سمت رستوران مورد نظرشون میرفتن. جلوی رستوران ترمز کرد و از توی آینه گفت:

& الیا؟ میشه لطفا با چانگ ووک بری سر میزمون؟ زود میایم.

الیا نگاهی به جیمین انداخت و با دیدن جیمین که با اطمینان پلک میزد سریع پیاده شد.

جونگ کوک خونسرد به سمت جیمین چرخید:

خب؟

ابرویی بالا انداخت:
_ خب چی؟

+ چند روز خیلی تو خودتی؟ چیزی شده؟

آب دهنش رو قورت داد و دستگیره در رو گرفت:
_ الیا تنهاست بهتره…

با کشیده شدن بازوش ترسیده به سمت جونگ کوک چرخید که کوک با اخم ظریفی گفت:

+ چی رو داری ازم پنهون میکنی جیم؟

_ پنهون؟

بدنش به سرعت یخ زد؛ خدا رو شکر میکرد که دست جونگ کوک پوستش رو لمس نمیکرد که سرمای تنش رو حس کنه .

خنده الکی ای کرد:


_ خدای من کوک… من فقط یکم بی حوصله م، همین.

با ول شدن بازوش عضلات منقبض شده ش شل شد.

پیاده شد و نفس عمیقی کشید.

دستاش رو مشت کرد و با رسیدن جونگ کوک بهش، وارد رستوران شد.

پشت میزشون نشستن که گارسون به سرعت به سمتشون اومد:

: جناب جئون… خیلی خیلی خوش اومدید.

+ اوه ممنونم مایکل.

مایکل با لبخند منو رو دست هر سه شون داد:
: چی میل دارید قربان؟

+ اوووم… من استیک با سس قارچ میخورم.

× من همبرگر میخوام.

هر سه به جیمین زل زدن که جیمین با لبخند گفت:
_ پاستا پستو.

: چشم.

با گرفتن منو ها رفت که جیمین دستش رو به سمت جام شرابش برد و با برداشتنش، کمی از شراب سفید توش خورد.

& منم مشروب میخوام.

جونگ کوک به سرعت اخم کرد:

+ نه.

& آپاا.


قبل اینکه جونگ کوک چیزی بگه جیمین با آرامش دست راست دختر رو گرفت و گفت:

_ مشروب برای سنت ممنوعه الیا، از طرفی برای ضرر داره، نظرت درمورد نوشابه یا موهیتو چیه؟

الیا لباش رو ورچید و سر تکون داد.

گارسون کنارشون به سرعت براش موهیتو ریخت و عقب رفت.

با لبخند نگاهش رو از الیا گرفت که…

روح از تنش پرید و لرز ریزی به اندامش افتاد.

اینجا بود…

کابوس بچگی هاش، پدرش!

Never Without YouWhere stories live. Discover now