Part 19: Dad loves you

704 111 50
                                    

گوشیش رو برداشت و لرزون شماره تهیونگ رو گرفت.

× الو جیمین؟

_ هیونگ؟…

تهیونگ با شنیدن صدای گریون جیمین ترسیده گفت:
× جیمین؟ چی شده؟… باز دعواتون شده؟ خوبی؟

_ هیونگ بیا… تو رو خدا بیا… نمیخوام دیگه اینجا بمونم.

کتش رو از روی مبل چنگ زد:
× الآن راه میوفتم عزیزم… هوپی زودباش… جیمین آروم باش خب؟… تو هنوز ضعیفی.

شکم دردمندش رو بغل کرد و هق هق کرد:
_ هیونگ بچه م… هیونگ حالش خوب نیست.

تهیونگ جلوی در آسانسور خشکش زد:
× چ-چی؟!
ولی جیمین فقط هق هق کرد.

کم کم از بهت در اومد و سوار آسانسور شد.
با سوار شدن هوسوک گفت:
× چیزی نمیشه جیمین … حالش خوبه، مطمئنم، زودی میرسم خب؟ آروم باش.

قطع که کرد رو به هوسوک که سوالی نگاهش میکرد گفت:

× نمیدونم چیشده، فقط زودباش هوسوک.

***

+ عمراااا .

با صدای داد جونگ کوک پرید و به سمت در پا تند کرد.
با باز کردن در پله ها رو آروم پایین رفت.

تهیونگ با دیدن جیمین به سمتش پا تند کرد و رو به روش ایستاد:
× خوبی؟

سر تکون داد و زمزمه کرد:
_ کوکی نفهمه.

+ گفتم نه هوسوک… جیمین از اینجا پاشم بیرون نمیزاره.

÷ انقدر داد نزن جونگ کوووک.

+ داد میزنم چون جفتمههه، چون همسرمهههه .

سرش گیج میرفت، فرومون ها شدید بودن و حالش داشت بد میشد.

با سیاهی رفتن چشماش به دست تهیونگ چنگ انداخت و نالید:
_ ه-هیونگ…

پخش زمین شد.

+×÷ جیییییمیییییییننن.

آخرین چیزی که دید چهره نگران جونگ کوک و فریاد های الیا بود:
& بچههه.

***

طول راهرو رو با قدماش متر میکرد و ناخونش رو میجوید.
بچه؟… چه بچه ای؟… چرا جیمین چیزی بهش نگفته بود؟… اصلا چرا چیزی حس نکرده بود؟ اون باید الآن از دست جیمین بخاطر دادن اطلاعات به اون چوی لعنتی عصبی میبود ولی… چرا انقدر مضطرب بود؟!

: قربان؟

به سرعت چرخید:
+ اوه دکتر… چیشد؟

: حالشون خوبه ولی…

لرزید:
+ ولی چی؟

: به نظرم بهتره رضایت به سقط بدید.

رنگش پرید:
+ چ-چی؟

Never Without YouWhere stories live. Discover now