Part 9: Danger!

709 119 19
                                    

زیر چشمی به الیا که کمی دورتر ازش نشسته بود و خیلی جدی داشت فیلمش رو میدید، نگاهی کرد.

دوتا پاپ کورن توی دستش رو داخل دهنش هول داد و نگاهش رو گرفت.

_ نظرت چیه بریم خرید؟

الیا با صدای جیمین چرخید و آب دهنش رو قورت داد:

& خرید؟

_ اوهوم… جونگ کوک گفت دیر میاد.

وقتی ساکت بودن الیا رو دید پاشد و گفت:
_ میرم حاضر بشم.

نیم ساعت بعد هردو سوار ماشین بودن.

الیا نگاهی به جیمین که خیلی حرفه ای رانندگی میکرد انداخت و با لبخند گفت:

& رانندگی بلدی؟

_ اوهوم… وقتی وارد پک شدم یاد گرفتم.

دیگه تا آخر مسیر حرفی میونشون رد و بدل نشد.

با صدای الیا نگاهش رو از بلوز سفید توی ویترین گرفت:

& اوپا؟

_ هووم؟

نیشش با شیطنت باز شد:

& نظرت چیه محافظ ها رو بپیچونیم؟

_ چی؟!

الیا با شنیدن لحن ترسیده امگا، پوفی کشید و دست به سینه شد:

& چیزی نمیشه… من همینطوری اومدم کره.

وقتی تردید جیمین رو دید دستاش رو به همدیگه کوبید و گفت:
& مطمئنم چیزی نمیشه.

گوشیش رو از جیبش در آورد و شماره چانگ ووک رو گرفت.

& اوه… چانگ ووک اوپا، میشه کمکمون کنی؟

خب… دور زدن ده تا آلفای قوی و هیکلی که مثال حکم بادیگارد رو دارن… توی بیست دقیقه، شوک بر انگیز بود! جیمین تا به خودش اومد دستاش روی زانو هاش ستون شده بود و از شدت دویدن نفس نفس میزد.


به الیا که وضعیت یکسانی با خودش داشت نگاه کرد و خندید:

_ خدای من… تو… تو خیلی شیطونی.

الیا چشمکی زد و صاف ایستاد:

& خب… نظرت با یه آیس پک، مهمون تو چیه؟

دوباره خندید و سر تکون داد.

توی کافه منتظر آیس پکشون بودن و این بین درمورد شیطنت های قدیم الیا صحبت میکردن که… جیمین با دیدن فردی که نزدیکشون میشد، گرگش زوزه ای کشید.

خواست بیتوجه باشه که با دیدن برق چیزی کنار پاش، خنده ش محو شد و به الیا خیره شد.
_ ا-الیا…

تا مرد چاقو رو بیرون کشید، نفهمید چیشد ولی بلند شد و سریع الیا رو بغل کرد و چرخید.
با درد شدیدی توی پهلوش آه دردمندی کشید که باعث شوکه شدن دخترک آلفا شد.

الیا آروم و با ترس به سمتش چرخید:
& ج-جیمین اوپا…

با دیدن سرخی خون روی لباس آبی آسمونی جیمین سکسکه ترسیده ای کرد.


اما جیمین بی توجه به دردش، جعبه چوبی دستمال کاغذی رو برداشت و با چرخیدنش محکم توی تخم چشم راست مرد کوبوندش.

فریاد مرد بلند شد و با بیرون کشیدن چاقو عقب رفت.

_ بریم.

دست الیا رو چسبید و با ته مونده های قدرتش دوید.

عرق سرد روی کمرش نشسته بود و لباش عین گچ سفید شده بود.

بیشتر دستش رو روی محل خونریزی فشار داد که خون بیشتری از لای انگشتاش بیرون زد.

با رعشه ای که به تنش افتاد از حرکت ایستاد و با ناله زمین خورد.

الیا جیغی زد و ترسیده به اطراف نگاه کرد.

چرا باید توی همچین موقعیتی انقدر اینجا خلوت میبود؟

Never Without YouWhere stories live. Discover now