Part 16:My father is a monster

665 106 32
                                    

سریع روش خیمه زد و دستش رو روی گردنش گذاشت. نبضش ضعیف میزد و باعث شد بدن کوک از ترس یخ بزنه.

ترسیده همون ملافه نیمه خونی رو دور امگای بیچاره ش پیچید و بعد پوشیدن لباسی، بغلش کرد . وارد حیاط ویلا شد و داد زد:

+ چانگ وووووک، ماشییین.

چند دقیقه بعد لندکروزی جلوی پاش ترمز کرد .

بدون مکث سوار شد و با صدای لرزونی که برای بار اول حسش میکرد گفت:
+ برو بیمارستان پک، زودبااااش.

فحشی به خودش داد که همچین بلایی سر امگاش آورده… همچین ری اکشنی به رات، توسط گرگش که خودش باعث علاقه ش به جیمین بود، عجیب بود!

موهای چسبیده به هم جیمین از عرق رو کنار زد و آروم گفت:
+ جیمینم؟… بیبی صدام رو میشنوی؟

جیمین ناله خفیفی کرد و چشماش رو نیمه باز کرد:
_ ک-کوک…

پیشونی تب دارش رو بوسید:
+ جان دلم؟… ببخش جیمین، دست خودم نبود… لعنت به من.

جیمین خواست چیزی بگه با درد دوباره ش ناله ش بلند شد و به لباس کوک چنگ زد.

_ آیییی… درد میکنه…

کوک ترسیده رو به راننده که چانگ ووک بود داد زد:

+ پس کی میرسیم؟

] نزدیکیم قربان.

با رسیدنشون، نزاشت برانکارد بیارن و خودش براید استایل بغلش کرد .

در حالی که با قدمای تند وارد بیمارستان میشد گفت:

دکتر معاینه ت میکنه و دردت خوب میشه… یکم تحمل کن بیبی.

دکتر که از وقتی که چانگ ووک بهش زنگ زده بود منتظر بود سریع جلو اومد و گفت:

: بزاریدشون روی تخت و برید بیرون.

جونگ کوک سریع جیمین رو روی تخت گذاشت و با بیرون رفتنش در اتاق توی صورتش بسته شد. همینطوری قدم رو میزد که بالاخره در باز شد و دکتر بیرون اومد.

قبل اینکه کوک چیزی بگه خودش گفت:

: چیزی نیست، خودشون میگن دردشون قابل تحمله، با این حال بهشون مسکن زدیم، معاینه اصلی هم انجام دادیم که خداروشکر مشکلی پیش نیومده، با این حال… بهتره تا چند هفته رابطه ای صورت نگیره.

نفس راحتی کشید.
+ ممنونم… میتونم ببینمش؟

: بله حتما.

با کنار رفتن دکتر وارد اتاق شد که جیمین با دیدنش دستاش رو از همدیگه باز کرد.

جونگ کوک با شرمندگی بغلش کرد و توی گوشش گفت:

+ متاسفم بیبی.

جیمین با لبخند حلقه دستاش رو بیشتر کرد.

_ من خوبم کوک.

+ باورم نمیشه که انقدر راحت کنترلم رو به گرگم داده باشم.

Never Without YouWo Geschichten leben. Entdecke jetzt