+اما من دلم نمیخواد با اون خود خواه باشم
@ اما مجبوری بخاطر خانوادمون
+ دیگه نه خسته شدم هعی هرچی میگین میگم چشم حتما اما چون این زندگی منه و من باید تصمیم بگیرم با کی ازدواج کنم و برای تو اصلا مهم نیست که من زندگیم چطور باشه فقط به فکر پادشاهیتی
@ خفه شووو، تو با هانا ازدواج میکنی برام مهم نیست که دوسش داری یا نه و همین الان هم گم میشی میری اتاقت فهمیدییی
+ خودت خواستی
فلیکس با عجله رفت اتاقش و درو محکم بست و از تو قفل کرد نشست روی تختش و شروع به گریه کردن کرد
*صدای در*
+ بله
¥ فلیکس میشه درو باز کنی
+ میخوام تنها باشم
¥ میخوام باهات صحبت کنم چند دیقه طول نمیکشه
فلیکس سمت در رفت و بازش کرد
+ چیه
راچل اومد تو تخت نشست و فلیکس هم کنارش نشست
¥فلیکس من میدونم تو تقصیری نداری من خیلی خوب میشناسمت ولی تو هم نباید با اپا اینطوری حرف میزدی
+ هرکسی باشه هم اینطوری حرف میزنم
¥ فلیکس الان تو باید به فکر خودت باشی حالا میخوای فردا چیکار کنی
+ راچل تو منو دوس داری؟
¥آره بیشتر از هرکسی
+ من میخوام فرار کنم همین امشب
¥ فلیکس چرا اخه ... بخاطر یه بحث چرت
+ به هیچ کس نمیگی من کجا رفتم و چرا نیستم انگار که نمیدونی باشه؟
¥اما فلیکس..
+باشه؟؟
¥با..شه
+ خیلی دوست دارم راچل تو بهترین آدم توی زندگیمی
¥ تو هم برای من بهترینی ولی ترو خدا مواظب باش .... حالا میخوای کجا بری
+ نمیدونم ولی از اینجا دور میشم
راچل فلیکس رو محکم بغل کرد
¥خدافظ برادر منحرف و گوگولی من
+ یاااا
¥ چیه من که از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۲ شب رمان عاشقانه و مثبت به هیجده نمیخونم
+ ولی ۲ روزه نگاه نکردم
¥ افرین پیشرفت کردی
+یااااااااا
.......
Felix:بعد از اینکه با راچل خدافظی کردم لباس هامو عوض کردم و آروم از اتاق خارج شدم ساعت تقریبا ۳ بود و همه خوابیده بودن و چون همه جا ی بیرون قصر نگهبان بود نمیدونستم چیکار کنم
YOU ARE READING
༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒
Vampireکی فکرشو میکرد وقتی که از قصرش فرار کنه همچین اتفاقایی براش بیوفته .. سرنوشتی براش ورق خورده بود که که نه راه فرار داشت نه راه برگشت یعنی باید ادامه میداد؟ +فاککک به این سرنوشتی و شانسی که من دارممم.... ........... Name: •𝒇𝒐𝒓𝒃𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗...