p26( کتاب ومپایر)

125 21 10
                                    

Minho:
+من؟!
+چرا من؟
+ یعنی اینکه ...چرا ..از کجا میدونید؟

$خب میتونم حسش کنم ناسلامتی من ساحره ی این جنگلم

اجوزه بلند و به طرف فلیکس رفت

$من گفتنی هارو گفتم ..وحالا تصمیم با توعه

و درو باز کرد و رفت بیرون

∆هی فلیکس ..... راستش من نمی‌دونم چی بگم ولی تصمیم با توعه ... اگه میخوای دست بکشی و هیونجین بمیره وسایلاتو جمع کن من شب می‌برمت قصرت ...... ولی اگه بخوای بهمون کمک کنی و بزاری مارکت کنه
یجی و چانگبین بهت میگن باید چیکار کنی

+اما من ..... اگه منو ...بکشه چی

&نه فلیکس مارک کردن اونطوری نیست ...... اون فقط دندوناشو داخل شاه رگت فرو می‌کنه ....و تو هم میشی .... یه .....نیمه خون اشام

+شما...همتون میدونستید ؟

&خب آره .... دیروز وقتی بیهوش شدی اجوزه به هممون گفت

سرشو با دستاش گرفت

+من ...نمیتونم ....میترسم

رفتم فلیکس رو بغل کردم

∆هی داداش کوچولو .... نگران نباش ... بهت قول میدم که زود میگذره و هیچ ترسی نداره

قبلا داشت می‌لرزید ... ولی فک کنم یزره آروم شد

∆ من اینجا پیش هیونجین میمونم .‌‌... شما برید بیرون

&اهوم

دست فلیکس رو گرفت و رفت

به هیونجین نگاه کردم

∆از دست تو هیونجین...

____

Yeji:

مطمئن بودم اگه فلیکس همه‌ی ماجرا رو بفهمه
عمرا قبول کنه

&تو برو اتاق من ... من برات یه چیزی میارم تا ببینی

+باشه نونا

بعد راهمونو جدا کردیم

رفت تو اتاق من ...منم زود رفتم کتابخونه ی عمارت تا اون کتاب رو براش ببرم

راستش هیون اون کتاب رو جای خیلی بلندی از یه قفسه ها گذاشته نمی‌دونم که بتونم اونو بیارم پایین
توی نوک کفشام وایسادم و دستمو دراز کردم اما دستم نمی‌رسید

یه پامو گذاشتم رو قفسه و باز سعی کردم برم بالا
یهوبا سرخوردن پام جیغ کشیدم

&آییییییی

که دیدم توی بغل یکی فرود اومدم

¢اخه توی اسکل نمیدونی که چهار پایه رو بزاری

از بغلش اومدم بیرون

&هوففف... ترسوندیممم احمق

و باز به قفسه نگاه کردم

༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Where stories live. Discover now