p32(سرنوشت)

158 22 13
                                    

همه دور میز نشسته بودیم و منتظر مینهو و جیسونگ بودیم که بعد دو دقیقه اونا هم به جمع اضافه شدن

به جیسونگ نگاه میکردم

و سعی میکردم با چشمام باهاش حرف بزنم ولی اون از قصد حتی نگاه هم نمیکرد

&خب اینم از کیک

کیک رو وسط میز گذاشت و کنار هیونجین نشست
منم کنار هیونجین نشسته بودم و به نوشته ی کیک نگاه میکردم

لبخندی زدم و به هیونجین نگاه کردم

اونم بهم نگاه کرد و موهامو به هم زد

∆خب زود باشید چاقو رو بدید تا کیکو برش بزنن

مینهو با شوق لب زد و به کیک خیره شد

هیونجین کیک رو سمتمون کشید و رو به روی خودم و خودش گذاشت

میا: بیاید اینم از چاقو

لبخندی زدم و چاقو رو ازش گرفت .... دست هیونجین رو روی چاقو گذاشتم و خودم هم سفت گرفتمش

¢خبببب همه باهم بشمارید

~ یک ... دو .... سه ... چهار ... پنج ... شش ... هفت ..هشت ... نه .... دههههههه

با اتمام شمارش کیکو بریدیم

و همه جیغ و هورا کشیدن لبخندی زدم و یزره از خامه ی کیکو با انگشت کوچیکم برداشتم و به سمت لبای هیونجین بردم

لیسی به خامه ی روی انگشتم زد

به لباش نگاه میکردم که یهو با جلو اومدن صورتش لرزی به بدنم افتاد و سفت وایسادم و با تعجب به حرکاتش نگاه میکردم

با حس کردن دو گوشت نرم روی لبام به چشمای بستش نگاه کردم

بعد با بالا رفتن صدا های بقیه از خجالت آب شدم

&اووووووووووووووو

¢ ما هم اینجایییممم هاااا

سعی کردم هیونجین رو جدا کنم ولی انگار نه انگار

لب پایینش رو محکم گاز گرفتم که دیگه ازم جدا شد

همه داشتن با لبخند بهمون نگاه میکردن
سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی میکردم

_ وایسید من برم یه چیزی بیارم و بیام

رفت سمت آشپزخونه ..... به جیسونگ نگاه کردم
که وقتی چشماش به چشمام خورد نگاهشو دزدید

بعد با یه بطری شبیه بطری شراب اومد و چند تا لیوان اومد نشست

_خب از اونجایی که فلیکس بار اولشه که داره این حس رو تجربه می‌کنه ...... خواستم اولین نوشیدنش رو کنار ما تجربه کنه

بهش نگاه کردم

بعد به بطری خیره شدم و عمیق بو کشیدم

بوی شراب نبود بوی خون بود

༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Where stories live. Discover now