p12(زیرزمین)

168 28 6
                                    

داشت کشون کشون میبردتش زیرزمین پایین قصر  پسر بیچاره که روی زمین بود  داشت نفس نفس میزد که یهو با متوقف شدن مرد  به زمین چنگ زد و به فضای مکانی که اومده بود نگاه کرد بلند شد که یهو مرد ترسناک هولش داد و افتاد  زمین  مرد رفت جلوش پاهاش رو دوطرف بدن پسر گذاشت و گردنشو گرفت
∆چیه هنوزم مثل قبل شجاعی
یه تک خنده ای کرد و حرفش رو کبوند روی صورت کبود پسره  که حالا از اشکاش خیس شده بود
£ولم...هق...کن..هق
∆به همین زودی؟!
یه نشخند ترسناکی زد و گردن پسره رو ول کرد
∆الان میام
از روی پسر بلند شد و طرف در رفت و محکم کوبید
£هق ....این عوضی... هق...دیونس
................
فلیکس بیا موهاتو خشک کن 
+دارم میام
پسر با هودی تمیز و درازی که الان پوشیده بود اومد و با حوله ی دیگه موهاشو خشک میکرد
_فلیکس
+بله
_اگه سرنوشتت یجوری باشه که ..کلا عجیب باشه  و بخوای از یکی تا آخر عمرتون مراقبت کنی چیکار می‌کنی
پسر با موهای بور به پسر جذاب روبه روش نگاه کرد
+خب ... سرنوشت رو نمیتونی تغییر بدی ..پس قبول میکنم که باید مراقب اون فرد باشم
_حتی اگه  با اون فرد خیلی تفاوت داشته باشی ؟
+چرا میپرسی
_همین جوری
که یهو صدای در اومد
و در باز شد
∆سلام هیونجین.. میشه بیای پایین
_چرا چیزی شده 
∆اره بیا پایین کارت دارم
و درو بست
_فلیکس تو اینجا بمون من برم بیام
+باشه
.............
_بله
∆خب می‌دونی من همون جور که خواستی رفتم یواشکی دنبال یجی ولی یهو متوجه یه انسان شدم که با چراغ قوه داشت دنبال چیزی میگشت بعد چشمم به روبان های قرمز که دور شاخه های درختا پیچیده شده
رفتم و همشون رو کندم ولی یهو گوشوارم افتاد و اون آدمه پیداش کرد ....خب بعد منو دید و خواست بره  حتی یه کوچولو هم از من نترسید  بعد من از گردنش گرفتم و میخواستم خفش کنم که ..یهو یه گرگینه دختر منو هل داد و بعد یجی به من گفت تا من اون انسان رو بیارم و خودش حساب اون دختره رو برسه
_واییی مینهو  من فقط یه چیزی ازت خواستم
∆گوه نخور فک کردی من نوکرتم یا چی
_حالا اون آدمه کجاس
∆زیر زمین
......

Jisung:

روی زمین نشسته بودم و داشتم فک میکردم که این اصلا کیه اون دختره کی بود اینجا کجاست که یهو همون مرده با یه مرد دیگه اومد داخل ..اینا انگار کلا ژنی ترسناکن
چند ثانیه همینجوری به هم خیره شدیم
که اون مرد خالکوبی سکوت رو شکست
∆خونشو بریزیم تو سِرم ؟
_اره
£من...ظورتون ...چیه
که یهو همون مرده رفت جلوی میز کنار دیوار از داخلش یه سرم و یه آمپول و سوزن بیرون آورد و به طرف من اومد
_تا آخرین قطره خونش بیرون بکش
که یهو من از ترس جیغ زدم که یهو در باز شد و با دیدن فردی که پشت در بود احساس کردم  دیگه خوش شانسی  تو این لحظه محاله
£فلی..کس
فلیکس با تعجب بهم نگاه میکرد بعد نگاهشو به اون مرده که زیر چشمش خال داشت دوخت
_مگه بهت نگفتم تو اتاقت بمون
+اینجا چه خبره ... هیونجین...
∆هیونجین فلیکس و خودت برین بیرون 
اون مرد که  اسمش  هیونجین خطاب شده  بود دست فلیکس رو گرفت و میخواست به طرف بیرون ببرتش که فلیکس دستش رو کشید و  به طرف من اومد و منو بغل کرد
+جیسونگی
_فلیکس بیا بیرون
+می‌خواین با جیسونگی چیکار کنید
∆میخوام بکشمش
+نمیزارم همچین کاری رو با جیسونگی بکنید
و محکم تر بغلم کرد و هر دوتامون شروع به گریه کردن کردیم
_فلیکس این آخرین هشداره  مثل آدم بیا بیرون
+اگه بیام شما یه بلایی سر جیسونگی میارید
هیونجین یه هوفیی کشید و به اون یکی مرد که یه اخم غلیظی روی ابروهایش بود  نگاه کرد اون مرد اومد و فلیکس رو از من جدا کرد و فلیکس رو انداخت بغل هیونجین
∆ببرش بیرون
+نهههه ...نهههه
+هیونجینییی نهه لطفا 
من با دیدن اشکای فلیکس بیشتر دلم میخواست جیغ بکشم و گریه کنم ولی نباید خودمو ضعیف نشون میدادم
فلیکس رفت  جلوی مرده و زانو زد و التماس وار خواهش میکرد تا با من کاری نکنه و من مثل یه مجسمه ای که از ترس به خودش ریده داشتم با گریه نگاهشون میکردم
...
Hyunjin:
دیدم رفت جلوی مینهو هم زانو زد و التماس میکرد رفتم براید بغلش کردم و فشردمش به سینم و سعی کردم آرومش کنم به مینهو هم اشاره کردم که هیچ کاری نکنه
به فلیکس نگاه کردم و دیدم با چشمای خیسش داشت نگاهم میکرد و خواهش میکرد به اون بچه کاری نداشته باشیم و در این حال تکه از لباسمو با دستاش مشت کرده بود  .... دیدن گریه های اون داغونم می‌کنه .. یجوری میشم که دوست دارم دنیا رو رو سر همه خراب کنم
_باشه عزیزم آروم باش ... ما کاری نمی‌کنیم
_قول میدم
که یهو چشماش بسته شد و سنگینیش رو بیشتر حس کردم .. اون انقد گریه کرد بخاطر هیچی که از هوش رفت
بدو بدو بردمش اتاق  خودمون و گذاشتمش رو تخت
هم ترسیده بودم و هم عصبی که چرا اون انسان اومده اینجا
....
Minho:
به پسر نگاه کردم
∆شانس آوردی اگه فلیکس نبود تو الان مرده بودی
£چرا میخوای منو بکشی
∆تو برای فهمیدن این چیزا خیلی  بچه ای 
همینجا بمون  وقتی فلیکس به هوش اومد میام دنبالت تا ببینتت که بلایی سرت نیاوردم
...........
پارت بعد چند ساعت دیگه آپ میشه
فعلا برم فوتبال ببینم🤧🥺🥲

༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Where stories live. Discover now