p14(یک قطره اشک)

152 26 16
                                    

Jisong:
با خوردن نور آزاردهنده به چشمام اروم آروم چشمام باز شد و با چندتا درخت سبز چمن سبز و خودم تنهایی تنها مواجه شدم ... پس .. مینهو کجاست.. اون منو اینجا ..ت.تنها گ.گگذاشت؟
از جام بلند شدم
دنبالش میگشتم به همه جا نگاه کردم حتی نمی‌دونستم که کجام ... اون ... عوضی....منوو تنها ..‌گذاشت
یه قطره آب از چشمش اومد پایین و بعد شدت گرفت
روی زمین نشست و دستاشو روی صورتش گذاشت
£من بهش کمک کردم....هق .... اون.ن‌. هق مننو....تنها گذاشت
∆جیسونگ؟
با شنیدن صدایی به رو به رو نگاه کردم
یعنی نرفته بود ... من بخاطر این گریه کردم؟
از جام بلند شدم
∆حالت خوبه ... چرا گریه می‌کنی
اومد نزدیک و دستشو گذاشت رو شونم ولی من پیش زدم
£کجا..هق ..بودی هااا
∆وایسا
یزره ازم فاصله گرفت و با تعجب بهم نگاه کرد بعد با یه لبخند مسخره ای نگام کرد
∆تو؟الان داشتی گریه میکردی چون من چند دیقع رفتم و اومدم ؟؟
£من بخاطر تو گربه نمی‌کردم ... گریه میکردم.. چون .. فک کردم که گم شدم
£اصلا تو .. تو کجا رفته بودیی ... کدوم گوری بودیی
∆تو سر صبحی تنهایی چیکار می‌کنی
با حالت سوال نگاهش کردم
∆یعنی تو ... دست به آب نمیری ؟
با خنده گفت
£تو ..... یه عوضی هستی
∆میدونم ... یه عوضی خود خواه
با لبخند جملش رو کامل کرد
∆خب حالا برو ... راه دیگه مشخصه
£یعنی الان میخوای الان اینجا بزاری تنها برم ؟
∆مگه تو همون کسی نبودی که با جسارت جلوی من وایساد و گفت که من حوصله ی تو رو ندارم و می‌خوام برم هااا .. مگه تو نبودی ؟
یهو چشمام به پای زخمیش افتاد ... با اون زخمی که تو پاش ایجاد شده بود نباید انقد راحت راه بره
£پات چطوره ؟
∆میخوای الان بحث و عوض کنی
£شلوارتو بده بالا زخمتو ببینم بهتر شده
∆نه هنوز درد می‌کنه ... دیگه لازم نیست ..
£با اون زخمی که تو داشتی چطور میتونی انقد راحت راه بری
هیچی نگفت و فقط نگاهم کرد رفتم نزدیکش
£بزار به زخمت نگاه کنم
∆بهم دست نزن
£چیه چرا میترسی
∆من بترسم ؟
با حالت تمسخر گفت
£پس بزار نگا کردم
∆نگاه کن
خم شدم و به زخمش نگاه کردم کاملا خوب شده بود حتی جای زخم هم نبود
£چطوری؟
بهش نگاه کردم
پاشو کشید
∆دیگه برو
£چرا میخواستی خون منو بِکشی .. و چطور زخمت زود خوب شد ... چطور تا قبل از اینکه من متوجه بشم روبان روی درخت هارو برداشتی
∆ چرت و پرت نباف من دیگه میرم
پشتش رو به من کرد و میخواست حرکت کنه
£تو کی هستی .. نه نه .. شما کی هستید ... اون دختر شما دوتا پسر
برگشت و با نگاهی ترسناک بهم خیره شد که تو جام لرزیدم
..........................

Felix:
داشتم بیرون قصر قدم میزدم هیونجین تو اتاق خوابیده بود مینهو هیونگ هم هنوز برنگشته بود
چان هیونگ هم که با عمه ی هیونجین داشت حرف میزد
ظاهرا عمش مریض بود نونا هم که فک کنم بیرونه
و منم که تو این خونه اونقد موندم حوصلم سررفته
همینجوری داشتم قدم میزدم که نفس داغ یکی رو از پشت گردنم حس کردم
برگشتم پشتم و با دیدن فرد رو به روم زیاد تعجب نکردم
+ترسوندیم
¢ببخشید عزیزم
+خب ... کاری داشتی
¢نه همین جوری اومدم ببینم چیکار می‌کنی
+آها ... اسمت چانگبین بود اره؟
¢اوهم ... تو میتونی هر چیزی که بخوای صدام کنی
¢مثلا ... چانی ، بینی و هر چیزی که دلت بخواد
+هیونگ رو ترجیح میدم
¢هر جور مایلی ... تو خیلی قیافت برام آشنایت
+ولی من نه
که یهو با بالا رفتم با تعجب بهش نگاه کردم اون منو براید بغل کرد
¢چقد سبکی
+ههه ... میشه بزاریم زمین
که یهو دیدم داره منو می‌بره داخل
هیچی نگفتم گفتم شاید الان داخل خونه میزارع زمین
یه نگاهی به پذیرایی انداختم هیچکس نبود رفت منو خوابوند روی مبل و خم شد طرفم
¢میدونی خیلی دوست دارم همینجا بخورم .. حتما خیلی شیرینی .. خوش به حال جفتت ولی حیف دیگه مال اون نیستی
هیچی نمی گفتم و با تعجب بهش نگاه میکردم
که طرف گردنم اومد و خیلی عمیق بو کشید
+میشه ازم فاصله بگیری
قلبم داشت از جاش درمیومد
با دستام خواستم یزره ازش فاصله بگیرم که دستامو با یه دستش گرفت و بالای سرم گذاشت
و بعد یه دستش رو برد زیر لباسم و آروم انگشتش رو روی شکمم کشید
که یهو با پرت شدنش به زمین به خودم اومد و با ترس و شک بهش نگاه کردم
_تو داشتی چه گوهی میخوردی
چانگبین پوزخند صدا داری زد
¢چیزی که خیلیا بهش نیاز دارن
با حرفش هیونجین وحشی تر از قبلا شد و رفت یقه ی چانگبین رو گرفت و بلندش کرد
_یکاری نکن اون رومو بهت نشون بدم ... فلیکس تو شرایطی نیست که بخوای حتی بهش نزدیک شی
¢تو هم نباید نزدیکش شی چون اون جفت تو نیست
_اره میدونم ولی مسئولیتش گردن منه
تک تک کلماتش با خشم از دهنش بیرون میومد
یقش رو محکم ول کرد
_دیگه نزدیکش نمیشی وگرنه زندت نمیزارم چانگبین
اسمشو با نفت کبوند روی صورتش
اومد سمت من و دستمو گرفت میخواست ببره بالا که یهو با صدای اون زنه وایساد و بهش نگاه کردیم
مین لین: هوشششش چته وحشی ... داشتی چه غلطی میکردی
اومد رو به روی هیونجین وایساد و با خشم نگاهش کرد
_تو دیگه نه ... سعی کن بزرگیت و ارزشت رو حفظ کنی
که یهو اون زنه دستمو محکم گرفت
مین لین : بخاطر این هرزه داری صداتو برای چانگبین که ازت بزرگترها بلند میکنی
هیونجین معلوم بود داشت به مرز جنون می‌رسید
هیونجین دستمو از دستش آزاد کرد و با اخم و حالت ترسناک حرفاش رو به زنه مقابلش زد
_ آخرین بارت باشه به فلیکس همچین لقب هایی میدی
که یهو با صدایی به وجود اومد از جام پریدم
اون زنه به هیونجین سیلی زد اونم نه سیلی معمولی
مین لین : صداتو ببر ..‌ من بزرگتر توعم ..یکاری نکن عاقبتت رو سیاه کنم
میا:عمه
با شنیدن صدای یه دختر بهش نگاه کردیم جلوی در بودن چهار تا بودن همشون داشتن با شوک به هیونجین نگاه میکردن
مینی:داداش هیونجین چی شده ؟
پس هیونجین بجز یجی خواهر دیگه ای هم داره
زنه رو به هیونجین کرد
مین لین :همین الان گمشو از جلو چشمام
_باشه
دستمو گرفت و از پله ها با رفت رسیدیم به اتاقش اول منو فرستاد تو. بعد خودش اومد تو درو قفل کرد و نشست جلوی در و چشماشو بست
صورتش قرمز شده بود
یهو با دیدن یه قطره آب که از چشمش اومد پایین رفتم رو به روش نشستم
+ببخشید
که یهو چشماشو باز کرد
_چرا
دستمو آروم روی صورتش کشیدم
_بخاطر من شد
بغض کرده بودم
که منو به بغلش کشوند و محکم همدیگه رو بغل کردم
من بلند گریه میکردم ولی اون مشخص بود داشت آروم اشکاش رو می‌ریخت
بعد چند دقیقه که آروم گرفتیم از هم جدا شدیم
اشکامو با دستاش پاک کرد
به دستم نگاه کرد
دستم کبود شده بود چون اون زنه خیلی محکم فشار داد
_خودم دستاشو از جاش میکنم

_______

💗اون چهار تا دختر 💗✨و این عکس به همراه اسماشون  و عکس راچل خواهر فلیکس هم به پست مقدمه اضافه شد✨

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

💗اون چهار تا دختر 💗
✨و این عکس به همراه اسماشون  و عکس راچل خواهر فلیکس هم به پست مقدمه اضافه شد✨
......‌
مرسی بابت حمایت هاتون❤️🫂
قربون همتون شم💍
بنظرتون چرا مین لین رابطه ی خوبی با هیون نداره؟
با کامنت هاتون بهم انرژی بدید
و اینکه عکس فیک قراره عوض بشه پس گمم نکنید
مرسی بوس بای
عسلچه های من🤧❤️








༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Where stories live. Discover now