p20(طعم وانیل)

143 25 22
                                    

Jisung:
شب بعد اینکه فلیکس رفت مینهو اومد و وقتی منو اونطوری دید خندید ... رفتیم تو اتاقش
و روی تخت دونفره دراز کشیدیم هر دوتامون به سقف نگاه میکردیم و چیزی نمیگفتیم
و من سکوت بینمون رو شکستم
£چرا منو بوسیدی

∆خودم هم نمیدونم

£شاید من از بوسه چندشم میشه

یزره مکث کرد و بعدش به حرف دراومد

∆پس تو چرا همکاری کردی

با حرفی که زد شوکه شدم

چیزی نگفتم و به پشت چرخیدم
£شب بخیر
∆شب تو هم به خیر

..
و الان از صبح ساعت ۷ منو مجبور کرده بلند شم چون قراره برن یه جایی گردش
منم اصلا حوصله ی همچین چیزایی رو ندارم
ولی اونقد عصبیش کردم که اخر خودش لباسامو عوض کرد و منو کول کرد و برد پایین
همه حاضر پایین بودن
به جز هیونجین و فلیکس
_____
Felix:
صبح از خواب پاشدم ولی هیونجین هنوز خواب بود مثل فرشته ها خوابیده بود محو خوابیدنش شده بودم
مگه آدم به این جذابی هم داریم
یهو یاد بوسه ی دیشب افتادم
اصلا دست خودم نبود .. یهو نمی‌دونم چرا بوسیدمش .. فقط اینو میدونم که دلم خواست
به لب پایینش نگاه کردم
باز قند تو دلم آب شد
خم شدم جلو و یه بوسه ی آرومی روی لبش گذاشتمو زود ازش جدا شدم
تکونی نخورد
یه لبخند شیطانی زدم و دوباره رفتم جلو و باز بوسیدمش
ولی اینبار دستی پشت موهام نشست و همون‌جوری نگه داشت
بهش نگاه کردم چشماش بسته بود
سعی کردم جدا بشم اما نشد
یهو چرخید و روم خیمه زد
.....
Hyunjin :
با حس یه چیز نرم رو لبام بیدار شدم اما چشمامو باز نکردم .. دیدم دوباره اومد جلو
اینبار خودم نگهش داشتم و بوسه رو ادامه دادم
داشت تقلا میکرد .. روش خیمه زدم
و دستاشو بالای سرش قفل کردم
بهم نگاه میکرد .. هیچی نمی گفت و هیچ واکنشی هم نشون نمیداد
خم شدم و باز لبامو روی لباش گذاشتم
لباشو گاز می‌گرفتم و محکم میمکیدم

که یهو یه ناله ی ریزی کرد و آروم لباشو باز کرد
و اینبار هردومون بیقرار تر شده بودیم برای بوسیدن لبای همدیگه ... دستاشو ول کردم

و سمت گردنش بردم .. اونم دستاشو دور کمرم حلقه کرد
من لب بالایی فلیکس رو محکم می بوسیدم و اون لب پایینی من رو هر از گاهی به دندون می‌گرفت

بعد اینکه نفس کم آوردیم از هم دیگه جدا شدیم
همون‌جوری که فلیکس داشت نفس نفس میزد
جلو رفتم و یه بوسه به چشماش گذاشتم

_ عشقم قراره بریم بیرون میای ؟

کمی مکث کرد

+بهتره من نیام

یهو حالش گرفته شد

خم شدم و بینیم رو روی بینیش تکون دادم که خندید

_اگه تو نیای منم جایی نمیرم...ولی اگه بیای باهم میریم

چشماشو بست و نفس عمیقی کشید

༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Where stories live. Discover now