p7(ماه قرمز)

198 26 10
                                    

&منظورت چیه
_چقد حرف میزنییی یجی
همینجوری که چشماش بسته بود جواب داد
&هیونجیننن بگو دیگهههه
چشماشو باز کرد و روی تخت نشست
_گفت که باید مواظبش باشی و حواست بهش باشه
&منظورت فلیکسه؟
_نه عمم رو میگم
&خب بگو باز چی گفت
_گفت که شما دو تا الان تو یه قایق هستید فک کنم منظورش این بود که هر اتفاقی برای اون بیوفته به ضرر من تموم میشه یا برعکس
& فقط همین .... پس داشتی ۶ ساعت تو جنگل چه گوهی میخوردی؟
_اه یجی لطفاً من خودم به اندازه ی کافی بدبختی های خودمو دارم
&ببین می‌دونی مشکلت چ....
که یهو در حموم باز شد و هر دوتامون به سمت در حموم چرخیدن
و فلیکس با صورت قرمز شده بخاطر موندن تو آب داغ و گرم و موهای بلوندش که ریخته بودن رو پیشونیش و گردنش و حوله به تن ظاهر شد
+اوه سلام نونا
&سلام فلیکسی
_لباسات رو از اونجا بردار
هیچنجین با اخم و اروم گفت و پسر کوچیک تر با هومی سمت لباساش رفت لباسای هیونجین بود یه شلوار و یه لباس گشاد سفید که تا باسنش بود خدارو شکر زیر لباسش رو دیروز یواشکی انداخته بود لباس شویی و امروز یواشکی برداشته بود و لباس زیری که هیونجین بهش داده بود رو هم انداخت توی سطل لباس و لباسارو برداشت و رفت حموم و اونجا لباساش رو پوشید ولی فقط لباسش .... از بچگی با شلوار مشکل داشت
بعد خشک کردن موهاش با حوله ی کوچیک به بیرون رفت یجی رفته بود و هیونجین داشت خودشو تو آینه نگاه میکرد
و با اومدن فلیکس به طرفش چرخید
_بیا اینجا
و فلیکس به طرفش رفت
_دستتو بده
و دستش رو روی دست هیونجین گذاشت
و هیونجین مشغول پماد زدن به دستش شد و اروم با بانداژ بستش
_بهتره کسی نفهمه من از دستت خون خوردم
+اوهوم
به پاهای فلیکس نگاه کرد
_هعی تو چرا باز شلوار نپوشیدی
+ من که گفتم از شلوار بدم میاد
_باشه فقط یادت باشه فقط تو این اتاق حق داری شلوار نپوشی
+باشه
_برو بخواب
+تو نمیای
_میام تو برو بخواب
......
Felix:
به سقف بالاش خیره شده بود
چرا باید به این روز میوفتاد
برگشت و با هیونجین که چشماشو بسته بود صورتش رو به فلیکس بود خوابیده بود
اون واقعا زیباست ... مثل الهی ای که دوست داشت بپرستتش ... اون چشمای خمارش ... موهای سیاهش که کم کم داشتن به رنگ خودشون برمیگشتن موهای سیاه با رگه های قرمز ..... خال پایین چشمش ‌ دوست داشت یه بوسه به اون خال زیر چشمش میزد..... لبای درشت جیگری رنگش .... بینی استخونیش ....دستای کشیده و رگ های برجستش.... سر در نمی‌آورد که آدم به این جذابی و ددی مانندی مگه می‌تونه وجود داشته باشه
ولی یه مشکل بود ...اون گی بود بهش نمیاد که گی باشه ... یعنی موندن پیشش خطری برام داره؟
با اینکه استریتم ولی به پسرایی که گرایششون گی ای احترام میزارم ولی نمی‌دونم انگار یه چیزی باعث میشه خودم به طرف اینکار نرم وگرنه اگه بخوام میتونم به پسرا علاقه داشته باشم....
+شبت بخیر هیونجین شی
به بیرون پنجره نگاه کردم ماه یکمی قرمز بودی .. امشب چه خبره ...همچی داره عجیب غربیه میشه .. با قفل شدن چشمام سیاهی تو ی چشمام پخش شد
...............................
¥سلام خوبی ببخشید که گفتم شب تو این ساعت بیای یواشکی اینجا
£نبابا اشکالی نداره ... اتفاقی افتاده؟
¥اره ... لطفاً بین خودمون بمونه
£نترس من سرو پا گوشم و به کسی نمیگم
¥فلیکس فرار کرده....میترسم که اتفاقی براش بیوفته ....تو اون جنگل ترسناک سیاه و تاریک ... بخاطر همین گفتم بیایی
و به چشم های فرد رو به روش که از استرس و ترس گشاد شده بود نگاه کرد
£اما چرا رفته اونجا ....ای پسره ی احمق
£ کاری از دستم بر میاد ؟
¥اگه ناراحت نشی
£راحت باش راچل
¥میشه بری فلیکس رو پیدا کنی اگه پیداش کردی از گوشش بگیر بکش و بیارش قصر ... چون تو مهارت لازم رو داری بخاطر همین ازت این درخواست رو میکنم
£باشه مشکلی نیست ... اگه راضی باشی فردا صبح زود پامیشم و میرم دنبالش
¥میخوای منم باهات بیام ؟
£نبابا تو که نمیتونی از اینجا بیای بیرون ... خودم میرم دنبالش .. تو هم نگران نباش
¥چون تو دوست صمیمی فلیکس هستی بخاطر همین بهت گفتم و همین طور بخاطر اینکه تو آدم با اعتمادی هستی
£ممنونم که بهم اعتماد داری ... من دیگه میرم
و از دختره دور شد
¥ممنونم ازت جیسونگ...
با آروم زمزمه با لبخند گفت و به سمت اتاقش حرکت کرد
________
کامنت ... وت... فالو
فراموش نشه
مرسییی🤌🏻🫀✨

༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Where stories live. Discover now