p4(تموم شدن قدرت)

239 28 4
                                    

P7
+ ولش هیچی
_ بگو
+ من می‌خوام برم
_ الان نه بزار هروقت اینا رفتن بعد بهش فکر کن
تا کی باید این دو خواهر برادر عجیبو تحمل میکرد
+ باش
......
Hyun jin:

رفتم پایین دیدم بلهههههه همشون اینجان
عمه: وا پسرم چرا دکوراسیون خونتون رو عوض کردید
_ خواستیم تنوع به خرج بدیم
عمه: یجی پس بقیه ی خواهراتون کجان
& اونا رفتن بیرون البته از پریروز رفتن بیرون گفتن میریم یه گشت میکنیم میایم
عمه: کی میان
& فردا
دیانا ( دختر عمه ) : اوه هیونجین این رنگ مو بیشتر میاد تا به مو های قرمزت
_ لازم نبود بگی خودم میدونم
راستش از هیچکدوم خوشم نمیاد نه عمم نه دختر عمه هام و نه از دختر عمو هام همشون مثل کنه میچسبن و یجی رو اذیت میکنن بهشون رو نمیدم و دلیل نگرانیم همینه اگه اونا فلیکس رو ببینن واویلا!!
_ پس چانگبین کجاست
¢: من اینجام
عمه : اوه خوش امدی چمدون هارو آوردی؟
¢:اره
چانگبین و من و دو تا پسر دیگه که اسمشون مینهو و چان هست تنها پسرای خانواده هستیم و عمه همیشه بینمون فرق میزاره نمیدونم چرا ولی چانگبین رو به چشم الماس میبینن
¢ هیونجین
_ بله
¢ : تونستی دندونای کوچولوتو کنترل کنی یا دیگه نه
_ مگه برات مهمه

.....
Felix:
لباسارو پوشیدم برام اندازه بود رفتم جلوی آینه ی میزه هیونجین و نشستم و موهامو درست کردم یه عطر دیدم که انگار اصلا ازش استفاده نکرده بوش کردم بوی رایحه ی وانیل میداد و یکی دیگه بود اونم بو کردم رایحه ی قهوه داشت هیونجین همیشه فک کنم از این عطر میزنه فک نکنم ناراحت بشه از اونیکی عطر بزنم از اون عطر اولی زدم و بازم خودمو تو آینه قدیش نگاه کردم واقعا خوب شدن بودم
+ یعنی الان برم پایین؟
+ چیکار کنم
رفتم سمت در و بازش کردم که دیدم همه از پایین سالن به بالا نگاه کردن رفتم پایین که دیدم همه دارن نگام میکنن چقد دختر اینجا هست
+ سلام
عمه: تو دیگه کی هستی
& عمه خب چیزه
به دوروبره سالن نگاه کردم هیونجین کجاست؟!
عمه: میگم این کیه از بوش معلومه که
& اون دوست هیونه
یجی پرید وسط حرفش تا نتونه بقیه ی کلماتشو بگه
+ اره من دوست هیونجینم
عمه: فقط دوست؟؟ مطمئنی
+ بل...ه
که دیدم هیون و یه پسر دیگه از اشپزخونه اومدن و هیونجین وقتی منو دید سرجاش قفل شد و بهم نگاه کردم
عمه: هیونجین
_ بله
عمه: اون کیه؟؟؟
_ خب اون دوستمه
عمه : داری دروغ میگی ؟نکنه دوست پسرته
_ چی معلومه که نه
_خب در حد دوست صمیمی
عمه : اسمت چیه
+فلیکس
Hyunjin:
عمه: هیونجین بیا اینجا
هیونجین نزدیکش شد و اروم گفت بله
عمه:چرا ازش بوی خون شیرین حس میکنم
_خب اون یه نیمه خون اشامه بخاطر همین هنوز بوی خون میده
هیونجبن اروم جواب داد
عمه:چرا اروم میگی
_چون اون زیاد دوست نداره که نیمه خون اشامیش رو تو سرش بکوبی
عمه :اینبار از دستم نجات پیدا کردی فقط اگه یه اشتباه کنی می‌دونی که میتونم چیکارت کنم
جدی گفت و از اون پسری که از استرس عرق سرد می‌ریخت دور شد

.......
درو بست
_هوفففففف
_سرم داره میترکه
از کشوی میزش یه قرص برداشت و انداخت تو دهنش و قورت داد روی صندلی چرمیش نشسته بود که در زده شد
_بله
&منم
_یجی دارم میمیرم
&بنظرت به فلیکس بگیم
_نمیدونم اگه فرار کنه چی اگه بره تموم شهر رو باخبر کنه که خون اشام ها وجود دارن چی اون وقت سرنوشت خون اشام ها دوباره تکرار میشه
&ببین میشه ازت یه سوال بپرسم
_بگو
همون جور که دستش رو سرش بود و چشماشو بسته بود جواب داد
&شنیدم که گفتی فلیکس نیمه خون اشامه
_خب
&بنظرت چطوره ...که...رابطت رو با فلیکس جور کنی
_هاا
چشماش باز شد و با تعجب به خواهرش نگاه کرد
&منظورم اینه که فلیکس رو نیمه خو...
&نه نه نه عمرا فکرشم نکن
به جدیت جواب داد و به زمین نگاه کرد
_من نمیتونم به خاطر دروغ های خودم فلیکس رو نیمه خون اشام کنم آخه کلا جور در نمیاد اگه من فلیکس رو گاز بگیرم اونم باید منو گاز بگیره که این نمیشه اون خون اشام نیست
&راستی یادت رفته فلیکس یه آدم عادی نیست یادت رفته که بدون هیچ سرگیجه ای باهات حرف زد بعدا از اینکه غذامونو خوردیم برو پیش اجوزه
_باش
&حالا بیا بریم پایی میترسم بلایی سر فلیکس بیارن
........
سر میز ناهار

_ راستی مینهو و چان کجان
عمه : اونا هم شب میرسن
¢ خب فلیکس چند سالته
+خب من
_فلیکس گفتی ۸۰ سالته نه
و با دستش پای فلیکس رو نیشخون گرفت که بگه آره
+آره
فلیکس نمی‌دونم که اینجا چه خبره درکش میکنم الان گیج شده
¢اوه پس هنوز سنت کمه
فلیکس یه لبخند کج زد
¢اییییی فلیکس تو واقعا زیبایی هیونجین تو چطور نمیتونی این جوجه رو نخوری اگه دوست من بود هر روز گازش می‌گرفتم
دست مشت شدم رو روی میز کوبیدم
_غذاتو کوفت کن چانگبین
و با اون مشتم همه از جاشو پریدن مخصوصا فلیکس
عمه :هعی بسه خفه شید هردوتاتونم
هانا ( یکی از دختر عمه ها ):هیونجین شی هنوزم بوکس کار می‌کنی خیلی دوست دارم منم یاد بگیرم میشه به منم یاد بدی
و بعد همه سرو صدا کردن که آره منم می‌خوام
از صندلیم بلند شدم
_ من دیگه میرم
با حرف چانگبین یهو وایسادم و به چانگبین نگاه کردم
¢عمه الان وقت داروی گل های وحشیتونه مگه نه
عمه : آره ولی تموم شده میشه بری برام بچینی
¢پس میتونم با فلیکس برم
عمه : آره چرا که نه
+من ..آخه
&چانگبین شی فلیکس قراره امروز برام یه کیک بپزه پس ببخشید ولی فک نکنم فلیکس بخواد بیاد

با حرف یجی راحت شدم و رفتم تو آشپزخونه

¢اوه که اینطور باشه پس خودم میرم
+ببخشید ولی باید اون کیکو درست کنم
وقتی دیدم فلیکس هم داره کمک می‌کنه به نقشه ی اون کیک خوشحال شدم (یجی)
¢اشکال ندارم بابا
و چانگبین رفت
یجی دید هیونجین آشپز خونه هست و رفت اونجا
&تو با خیال راحت برو من مواظب فلیکس هستم
_ ممنونم
........
بعد به طرف خروجی قصر راه افتادم
و بعد از نیم ساعت به اونجا رسیدم
بیرون چادر منتظر موندم
$بیا تو
بعد رفتم داخل
$اوه ببین کی اینجاست ارباب تاریکی ها
_ اجوزه یه اتفاقی افتاده برای اولین بار فک کنم دیگه قدرتام کار نمیکنه
بعد تموم شدن حرف های هیونجین دستاش رو سمت گوی جادویش برد و بهش خیره شد و گوی درخشان تر از قبل شد
$من شاهد همچی بودم و دیدم چی شد ولی مشکل از قدرت های تو نیست ...اون پسره ... دلیل این اتفاق ها تون پسره هست همون فلیکس
_چرا باید یه دلیلی باشه
$ هنوز نمیتونم بهت چیزی بگم ولی باید مواظبش باشی
تو و اون داخل یه قایق هستید شاید با مغذ جور در نیاد
_هه من و یه آدم
$اون آدم معمولی نیست
_الان من چیکار کنم
$همیشه مواظبش باش و حس هوستو آزاد نکن چون ممکنه برای هر دوتاتون بد باشه
_ اینطور نیست

༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Where stories live. Discover now