p30 (به تو مربوط نیست)

196 26 32
                                    

هیونجین بلند شد و صورت فلیکس رو قاب کرد 

_ بریم ؟

+اهوممم

دستاشو ول کرد و سمت دست فلیکس برد  و گرفتش

در و باز کردن و رفتن پایین با اومدنشون به پایین همه بهشون  خیره و لبخندی زدن
همشون توی مبل نشسته بودن به جز جیسونگ و مینهو

مینی : به به بلاخره تشریف آوردن

میا :  واییییی فلیکس چقد رنگ سیاه بهتتت میادددددد

هیونا :  هیونجینی دست بچه رو ول کن نمی‌خوایم که بخوریمش

هیونجین دستشو ول کرد  فلیکس همچنان  سرش پایین بود

با بغل رفتن هر دوتاشون
فلیکس سرشو بالا آورد و دیدن خانم مین لین تعجب کرد

جوری که فقط  خودشون بشنون لب زد

مین لین :  خیلی براتون خوشحالم ... همیشه کنار هم باشید

و بعد اونا رو از بغلش کشید بیرون و بهشون نگاه کرد

مین لین :  من واقعا متاسفم بابت رفتارم  ... من راستش حالم زیاد خوب نبود

_راستش من باید معذرت بخوام که باهاتون بد رفتاری کردم ... من واقعا متاسفم

+ این حرفو نزنید ما خیلی وقته شما رو بخشیدیم .... و اینکه شما بزرگ نمایید نباید اینطوری معذرت بخوایید

هیونجین با شنیدن حرفهای فلیکس لبخندی به مهربونی و بهترین بودن جفتش زد که باعث شد  هیونجین بفهمه که چقد خوش شانسه که
جفتش فلیکسه

مین لین لبخندی زد و گونه ی فلیکس و هیونجین رو نوازش کرد

فلیکس با ندیدن دختر خانم مین لین ازش سوال کرد

+دخترتون رفتن؟

مین لین : آره .. گفت براش کار پیش اومده بود .. بخاطر همین رفت

یهو با صدا ترکیدن چیزی پشت هیونجین و فلیکس همه جیغ کشیدن و پریدن بالا
و هیونجین زود فلیکسو بغلش کشید تا فلیکس نترسه

با پخش شدن ربان های کوچیک و بزرگ  تو سر اون دوتا همشون  تعجب کردن

¢پیوندتانننن مبارکککککک

مین لین  با عصبانیت یه پس گردنی محکمی به چانگبین زد

مین لین : پسره ی احمق ..... ترسونیدم

دخترا داشتن میخندیدن  و چان هم هنوز تو شک بود

هیونجین نمیدونست بخنده یا عصبی باشه

با دیدن اینکه فلیکس دستشو گذاشته روی قلبش سمتش خم شد

_خوبی فلیکس

+اهوم .... فقط یزره ترسیدم

هیونجین برگشت سمت چانگبین

_هوییی سئو این چه شوخی بی‌مزه ای بود

༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒Where stories live. Discover now