Minho
دستای جیسونگ عرق کرده بود معلوم بود استرس داره
اومدیم پایین که نگاه های خیره رو روی خودم و جیسونگ حس کردم .. جیسونگ رو کنار صندلی فلیکس نشوندم و خودم کنارش
جیسونگ به همشون نگاه کرد
£سلام
بعضی ها سلام دادن و بعضی ها شروع به عذاب خوردنشون کردن
مین لین :نمیخوای معرفیش کنی
خیلی جدی وار بهم نگاه کرد
∆ یه آشناست
مین لین : انگار دوست و آشناهاتون خیلی زیاده نه فردا هم بازم دوست آشنا بیارید .. و این دوست و آشناها از کجا میریزن شما با خودتون میارید؟
با حالت مسخره و متلک انداختن لب زدیهو دست جیسونگ رو که روی دستمو فشار میداد حس کردم
∆خب ما خیلی وقته باهم دوستیم .. شما امروز فهمیدید
_اونقد که شما برامون مهمید گفتیم الان معرفیشون کنیم
هیونجین با لحن بدی حرف زد که باعث چشمای مین لین روی فلیکس قفل بشه
و بعد بی اهمیت وار غذاشو خورد
بعد اینکه هممون عذاهارو خوردیم .... فلیکس پاشد و رفت بالا و من به جیسونگ گفتم تو هم برو بالا.. بعد اینکه اونم رفت
هیونا اومد پیش من و هیونجینهیونا: میتونیم بریم پیششون
با یه لبخند محوی حرفشو زد
هیونجین سرشو تکون داد و اون چهار تا تند تند رفتن بالا
∆ من میرم بیرون یه سیگاری بکشم
هیونجین سری تکون داد
و من اومدم بیرون
چیکار میتونستم بکنم
مغذم داشت میترکید از بس فک کرده بودم با جیسونگ چیکار کنم
___
Hyunjin
دیدم یجی اومد کنارم نشست
&خب بگو
_واقعا دوسش داری؟
&من نمیدونم تو درمورد چی داری حرف میزنی
_یجی ببین ... من میدونم اون دختره گرگینه رو دوست داری ..و حتی میدونم چند وقت هم که نبودی رفتی پیشش .. با هیچ کدوم اینا مشکل ندارم .. ولی چرا بهم نگفتیمکث کرد
&خب نمیدونستم چطوری بهت بگم .. ولی آخه اون ... ازم میترسه فک میکنه قراره بکشمش ... و من هنوز از احساسات اون باخبر نیستم_ نمیدونی دوست داره یا نه ؟
&نه نمیدونم
یجی رو کشوندم بغلم و آروم موهاشو نوازش وار با دستام لمس کردم
_این چند روز دیگه شبیه یجی قبلی نیستی
&حالم اصلا خوش نیست
_میدونی فردا قراره اینا برن یزره گردش بکنند و خرید... چطوره اون دختره رو بیاری اینجا و بیشتر باهم آشنا بشین من و فلیکس هم بالا توی اتاق میمونیم چطوره ؟
&مرسی که انقد به فکرمی
از بغلم در اومد&خوابم میاد .. میرم بخوابم
بعد دور شدنش منم گفتم برم بالا و ببینم که دخترا دارن چیکار میکنن
............
Felix:
رفتیم بالا به جیسونگ گفتم که بیا بریم اتاق منو هیونجین
رفتیم اونجا و نشستیم روی تخت+شیطون میگه بزنم لهش کنم
£اون زنه چرا اونجوری هست
+یه فتنه ی به تمام معناست
همینجوری داشتیم حرف میزدیم که یهو در باز شد و یه دختر رو دیدیم که داره مارو نگاه میکنه
همینجوری بهم زل زدیمهیونا: پسرا بیاید بیرون
و بعد درو بست ما هم با عجله رفتیم بیرون تا ببینیم چی میگن
هیونا:دنبالم بیاید
بعد مارو برد به یه اتاق
دوتاش اومد سمت منمینی:واییییی تو چقد خوشگلییی
یوری:آره معلومه سلیقه ی هیونجین خیلی خوبه
بعد دو تاش هم رفتن سمت جیسونگ
هیونا:تو چقد نرمی
همونجوری که لپای جیسونگ رو میمالوند لب زدمیا:ارههه همینطور خیلی هم خوشگلل
+ ممنونم شما هم خیلی خوشگلید
£آره فلیکس راست میگه
هیونا:نظرتون چیه که یه کارایی باهم بکنیم
£+حله
....مینی :کدوم لاک
+فرقی نداره ... زرد
هیونا:کدوم مدل مو
£اینووو
بعد شروع کردیم به آرایش کردن ولاک زدن همدیگه موهای همدیگه رو میبافتیم و میخندیدیم که یهو در باز شد
و چهره ی هیونجینی که تو نگاهش افسوس و تعجب دیده میشد مواجه شدیدم
_اینجا چخبره
_______
وایییی😭😭😭
میدونم این پارت خیلی بد شد ولی واقعا اصل وقت نکردم بعضی چیز هاشو تغییر بدم
شنبه امتحان ریاضی دارم ... از صبح دارم مثل سگ درس میخونم و یواشکی برای شما آپ میکنم
...
YOU ARE READING
༒•𝑭𝒐𝒓𝒃𝒆𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆•༒
Vampireکی فکرشو میکرد وقتی که از قصرش فرار کنه همچین اتفاقایی براش بیوفته .. سرنوشتی براش ورق خورده بود که که نه راه فرار داشت نه راه برگشت یعنی باید ادامه میداد؟ +فاککک به این سرنوشتی و شانسی که من دارممم.... ........... Name: •𝒇𝒐𝒓𝒃𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗...